پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۰۵
کد مطلب : 10471
منبع : مشرق

چرا ۷۰ درصد مردم ایران با سکته و سرطان می میرند؟

قم نيوز : قم نیوز: الگوی تغذیه ما آمیخته ای آشفته از بقایای تغذیه بومی و تغذیه مدرن است که نگاهی غربزده بر آن حاکم است و اگر موضوع در همین حد بود بازهم وضع بهتری داشتیم اما...
چرا ۷۰ درصد مردم ایران با سکته و سرطان می میرند؟
سرویس جامعه قم نیوز : انسانی که کار خاصی ندارد و اوقاتش را به بطالت میگذراند و برایش مهم نیست که چقدر میخوابد و چگونه از زمانش استفاده میکند، کمتر مراقب غذای خود است و بیشتر به فکر لذت بردن از غذا است. اما انسانی که هدفهای بزرگی دارد و برایش مهم است که در اوقات فعالیت بتواند به بهترین شکل کار کند و بیشترین بهره را از زمان خود ببرد، ناچار است به تغذیه خود دقت کند. هرچه شخص کارش و زمانش مهمتر و حساستر باشد، حساسیت تغذیه اش نیز بالاتر میرود، کشورها نیز چنین هستند. شاید اگر ایران کشوری بود در ردیف کشورهای دیگر که نه افق بلندی داشت و نه دشمنان کمربسته ای، الگوی تغذیه در آن به اهمیت کنونی نبود، اما ایران اکنون در حساسترین دوره های تاریخ جهان، حساسترین نقش را برعهده دارد و از این رو تغذیه در کشور ما نیز به همین میزان امری خطیر و حساس است.

در این باره با دکتر رضا منتظر عضو هيات علمي موسسه تحقيقات حجامت ايران و استاد طب سنتي و اسلامي به گفتگو نشسته ایم.

اولین منظر و مواجهه ما با غذا از چه منظر، و چگونه مواجهه ای است

اگر اغلب افراد در جامعه را در نظر بگیریم و اغلب موارد خوردنها را لحاظ کنیم، میتوان اولین مواجهه ی ما با خوردن را از زاویه ی «مزه» دانست. خوشمزه بودن غذا مهمترین خصوصیتی است که عموم ما در غذا جستوجو میکنیم.

اولین پرسش ما ـکه لزوما خودآگاه نیز نیست پرسش از مزه ی غذا است. آیا غذایی که میخواهم بخورم خوشمزه است؟ کدام غذا خوشمزه تر است؟ اینکه مزه اولین و محوریترین زاویهای است که ما غذا و خوردنیها و نوشیدنیها را از منظر آن می بینیم، نشان از نوع رابطه ای دارد که ما با غذا برقرار میکنیم. وقتی مزه ملاک اصلی انتخاب غذا است، میتوان دریافت که محور رابطه ی ما با غذا، لذت بردن است. یعنی اصلیترین مؤلفه در غذا خوردن عبارت است از اینکه من غذا میخورم که لذت ببرم و برای همین ملاک انتخاب و شاخص ارزیابی بر مدار مزه می چرخد. این سخن به معنای این نیست که مؤلفه ی دیگری در ارتباط من با غذا وجود ندارد بلکه به معنای این است که مزه مؤلفه ی اصلی است و بقیه ی عناصر در ارتباط من با غذا، حول این محور تعریف می شود. یعنی در جایی که به هر علت ناچار می شوم غذایی بدمزه یا کمتر خوشمزه را بخورم، باز هم شاخص اصلی مزه است و میزان فاصله با خوشمزگی است که توجه اصلی به آن معطوف است.

اما چنین رابطه ای با غذا و تعریف رابطه با خوردنی و آشامیدنی بر اساس لذت، خود به تفکر باز می گردد؛ یعنی نوع تفکر ماست که رابطه ی ما با غذا را بر مدار لذت تعریف میکند که در نتیجه ی آن پرسش از خوشمزگی اولین و مهمترین مواجهه ی ما با غذا را تشکیل می سازد. مصرف مواد غذایی مختلف مانند نوشابه های گازدار، پیتزا، سس های مختلف، پفک، چیپس و بسیاری دیگر از محصولاتی که به وفور تولید، توزیع و مصرف میشود صرفا در چنین فضایی قابل تحقق است.

فرمودید که ملاکهای دیگری نیز در انتخاب غذا در شرایط کنونی وجود دارد، این ملاکها کدامند

ما وقتی برای خرید به مغازه میرویم بعد از آنکه مواد مورد نیاز خود را انتخاب میکنیم، توجه میکنیم که آنچه میخریم فاسد نشده باشد و مثلا تاریخ مصرف آن نگذشته باشد. وقتی غذایی در مقابل مان می گذارند اگر نشانهای از فاسد بودن داشته باشد آنرا نمی خوریم. اما اولین مواجهه ی ما با یک غذا از این منظر نیست و توجه اصلی در انتخاب غذا بر آن قرار ندارد، بلکه یک شرط لازم است. اما تقریبا در اکثر موارد غیر از این ملاکها ملاک دیگری چندان خودنمایی نمیکند. قیمت و هزینه نیز موضوعی مورد توجه است اما اختصاصی به تغذیه ندارد و در بقیه ی امور زندگی نیز مطرح است. اینها ملاکهایی است که در تمدن کنونی بر اساس آن افراد غذای خود را انتخاب میکنند.

شما فرمودید که الگوی تغذیه خود نشانی از نوع تفکر است. محوریت مزه را بر اساس اصل لذت بردن تبیین فرمودید. اما آیا با اصل لذت بردن میتوان مواردی مانند فاسد نبودن را نیز توجیه کرد

به صورت کلی نگاهی که در پس الگوی تغذیه ی رایج وجود دارد نگاهی مکانیکی است؛ یعنی انسان را ماشینی فرض میکند که نیازمند چیزی به نام انرژی است. در یک بررسی جزءنگرانه محاسبه میشود که انسان نیازمند این مقدار ویتامین از انواع مختلف، این مقدار پروتئین و... است. میکرب نیز در این چرخه اخلال ایجاد میکند. پس مجموع آنچه فرد مصرف میکند باید حاوی آن کمیت ها باشد و عاری از میکرب. حال اینکه در ترکیبهای مختلف، حالات مختلف و افراد مختلف در زندگیهای مختلف چه ملاک هایی را باید لحاظ کنند، جزء در موارد خاص مطرح نیست.

آیا آنچه در خصوص مزه فرمودید به این معناست که نباید غذا را بر اساس مزه انتخاب کرد

آنچه گفتیم توصیفی از شرایط موجود بود، حال میتوانیم آنرا نقد کنیم. در مقام نقد میتوان گفت که مزه به عنوان عنصر اصلی رابطه ی ما با غذا مورد قبول نیست. همانطور که گذشت این مواجهه در دیدگاهی قابل قبول است که هدف اصلی از خوردن را لذت بردن بداند. و چون در تفکر ما هدف اصلی از خوردن غذا لذت بردن نیست؛ بنابراین در پاسخ سؤال شما میتوان صریحا گفت که از نظر ما قراردادن مزه به عنوان ملاک اصلی ارزیابی غذا مردود است.

البته لازم است که بلافاصله اشاره کنیم که این سخن به معنای این نیست که مزه هیچ نقشی ندارد. اتفاقا بر اساس دیدگاه مبتنی بر اصالت طبیعت و غایتمند دیدن طبیعت، خوشمزه بودن خود وجهی دارد و نشان از نوعی وجه برتری غذای خوشمزه دارد. یعنی خوشمزه بودن خود تمام برتری غذای خوشمزه نیست بلکه عاملی است در طبیعت برای اینکه افراد تمایل بیشتری به سمت آن خوردنی داشته باشند چراکه آن خوردنی مزایای بیشتری دارد. یعنی خوشمزگی نشانه و امارهای است بر مزایای بیشتر. (البته این سخن مطلق نیست و در اینجا صرفا حالت کلی آن بیان شد) بنابراین مزه نیز یک ملاک است اما مهم این است که مزه از آن جهت که نشانه ی چیز دیگری است ملاک قرار میگیرد نه به خودی خود. به هر حال ملاکهای رایج برای انتخاب غذا ملاکهای صحیحی نیست.

ملاکهای دیگری که برای انتخاب غذا میتوان تصور کرد چیست؟ و چه ملاکهایی را میتوانیم ملاکهای صحیح انتخاب نوع خوردنی و آشامیدنی خود بدانیم

برای اینکه تشخیص بدهیم غذایی خوشمزه است یا خیر، گمان نمی شود که نیاز به تفکر و تعمق زیاد باشد. یکی از ابتدایی ترین توانمندی های انسان این است که از همان روزهای آغاز زندگی بدون زحمت زیاد و صرف وقت زیاد میتواند خوردنی هایی را که دوست دارد از خوردنیهایی که بدمزه میداند، تفکیک کند.

همچنین عموما انسانها در خوردن غذا به مزه ی آن توجه دارند و باز گمان نمی رود که این امر مسئله ای باشد که نیازمند توصیه و تأکید باشد. قرآن می فرماید «فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ» (سوره ی ۸۰ آیه ی ۲۴) «انسان باید به غذایش نگاه کند»

این دستور نمی گوید انسان غذایش را ببیند، بلکه می فرماید نگاه کند. ما در طول روز چیزهای زیادی را میبینیم اما به همه ی آنها نگاه نمی کنیم. در بحثهایی که متخصصان مربوطه انجام داده اند، مقصود از نگاه «ینظر» در این آیه را نگاه عمیق و با فکر بیان کرده اند. غذا را می خورند، اما قرآن دستور داده است که قبل از خوردن به غذا نگاه کنید.

شاید بتوان گفت که اولین مواجهه با غذا میتواند غیر از امور مربوط به خوردن، به چیزی مثل نگاه کردن تعلق بگیرد. صرفنظر از این، آنچه مسلم است این است که یک وجه موضوع این است که باید به غذا نگاه کرد و دید که کدام غذا حلال است. و کدام حلالتر است. «فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ» (سورهی ۱۸ آیهی ۱۹) بنابراین اولین ملاک حلال بودن است. اما آیا حلال بودن برای خوردن یک خوردنی کافی است؟ « وَكُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلاَلًا طَيِّبًا وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِيَ أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ» (سورهی ۵ آیه ی ۸۸)

طیب بودن نیز ملاک مهمی است که در خصوص آن تحقیق لازم صورت نگرفته است، غذای طیب چه غذایی است و در مقابل غذای خبیث چه تعریف، خصوصیات و مصادیقی دارد؟ ملاک دیگر در انتخاب غذا این است که غذای ما مصداق اسراف نباشد. «وكُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلاَ تُسْرِفُواْ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ» (سورهی ۷ آیه ی ۳۱) ممکن است تصور شود که اسراف در خوردن به غا باز نمیگردد بلکه به میزان خوردن ارتباط دارد؛ یعنی بحث از کمیت است و هرگاه از اعتدال فراتر برویم اسراف کرده ایم. اما باید توجه داشت که اسراف منحصر در اسراف کمی نیست؛ بلکه انواع دیگری دارد. « وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالحَقِّ وَمَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلاَ يُسْرِف فِّي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا» (سورهی ۱۷ آیهی ۳۳) آیا اسراف در قتل در این آیه صرفا کمی است؟ اصل استفاده از یک خوردنی صرفنظر از کمیت آن ممکن است مصداق اسراف باشد. به هرحال این نیز موضوعی است که جای تحقیق دارد که اسراف چیست و چه مصادیقی دارد. اینها برخی از ملاکهای اصلی در انتخاب غذا است.

آیا ملاکهای دیگری نیز قابل بیان است

آیا ما وقتی میخواهیم غذایی بخوریم پیش از آن توجه میکنیم که در اصفهان هستیم یا مشهد؟ در شمال هستیم یا در آذربایجان؟ شیراز هستیم یا تهران؟ در حالی که یکی از ملاکهای بسیار مهم برای انتخاب غذا تناسب اقلیم است. خوردن خرمای مردم جنوب در تهران سبب گرمی و خوردن برنج شمال در اصفهان سبب یبوست میشود.

اینکه در کدام ماه از سال هستیم تأثیر بسیار محدودی بر نوع خوردن و آشامیدن ما دارد. تقریبا همه ی غذاهایی که در اسفند ماه مصرف میکنیم را در یازده ماه دیگر نیز استفاده می کنیم، در حالی که یکی از وجوه مهم در انتخاب غذا این است که در کدام فصل از سال هستیم. یعنی تناسب با فصل یکی از ملاکهای انتخاب غذا است.

از سوی دیگر ما جز در موارد خاص، غذای مناسب برای افراد مختلف را یکسان می انگاریم. عموما میپذیریم کسی که شرایط جسمی خاصی دارد مثلا زیاد لاغر است یا زیاد چاق است و یا بیمای خاصی دارد، غذایش باید با بقیه تفاوتهایی داشته باشد اما سایر افراد عادی غذایشان از نظر ما تفاوتی نمیکند. یعنی اصل بر یکسان بودن غذاها برای افراد است مگر آنکه استثائی پیش بیاید. در حالیکه افراد مزاجهای مختلفی دارند و الگوی تغذیه ی هرکس باید متناسب با مزاج او باشد. بنابراین یکی دیگر از ملاکها تناسب با مزاج است.

آیا توجه به تأثیرات غیرپزشکی غذا نیز میتواند به عنوان ملاک شناسایی خوردنیها مطرح شود

اصل اینکه چیزی که ما میخوریم علاوه بر تبعات فیزیکی و پزشکی، تأثیرات دیگری نیز دارد مسلم است. مثلا کسی که میخواهد سرکلاس برود و تدریس کند، چنانچه پیش از کلاس مواد غذایی دارای خاصیت گرمی مصرف کند با قوت بیان و استدلال بالاتری تدریس خواهد کرد، و به عکس اگر سردی یا ترشی بخورد قوت استدلال او کاهش مییابد. کسی که از خوردن گوشت خودداری کند و صرفا سبزیجات مصرف کند، شجاعت کمتری خواهد داشت و هم چنین مصرف زیاد گوشت سختی و قساوت قلب را به دنبال دارد. روشن است که این سخن به معنای منحصر کردن این نتایج در این عوامل نیست و عوامل مختلفی در آن دخالت دارد، اما بدون تردید یکی از مواردی که در آن مؤثر است نوع تغذیه است. پرخوری به صورت کلی بر روی فهم انسان تأثیر دارد و آنرا کاهش میدهد. اجمالا هر غذایی خلقیات خاص خود را تولید میکند و غذاها در نسبت با فکر و خلق یکسان نیستند.

در مورد تأثیری كه غذا بر روحیه ی حق پذیری میگذارد. این روایت معروف امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا قابل استفاده است كه بعد از ایراد آن سخنان پرمحتوا و گیرا در برابر لشكر لجوج و قساوتمند كوفه، هنگامی كه ملاحظه كردند كه آنها حاضر به سكوت و گوش دادن به سخنانشان نیستند، فرمودند: «آری شما حاضر به شنیدن سخن حق نیستند زیرا شكم های شما از غذاهای حرام پر شده است، در نتیجه خداوند بر دلهای شما مهر زده است.

در بعضی احادیث دیگر نیز رابطه ی میان غذای اضافی و سنگدلی و قساوت و عدم پذیرش موعظه دیده می شود. از جمله این حدیث پیامبر(صل الله علیه و آله) كه می فرمایند: «از غذای اضافه بپرهیزید كه قلب را پر قساوت میكند و از اطاعت حق تنبل میسازد و گوش را از شنیدن حق و موعظه كر میكند.»

گرچه ممكن است عبارت (فضول الطعام) در این روایت به پرخوری یا غذای مانده و فاسد شده اشاره كند. اما در هرحال از رابطه ی تغذیه و مسائل اخلاقی خبر میدهد. از این حدیث به خوبی استفاده میشود كه غذای اضافه سه پیامد سوء دارد: ۱.قساوت میآورد؛ ۲.انسان را در انجام عبادات و طاعات تنبل میكند؛۳ .گوش شنوا را در برابر مواعظ از انسان میگیرد، به همین جهت است كه روزه باعث رقت قلب و آمادگی بیشتر انسان برای شنیدن مواعظ میشود و به عكس هنگامی كه شكم پر است فكر انسان درست كار نمیكند و خودش را از خدا دور میبیند.

ما در تغذیه رایج خود در ایران غذاهای مختلفی را مصرف میکنیم، گاهی در عرف یا از زبان بزرگترها تعابیری از جنس آنچه شما فرمودید شنیده میشود، مثلا میشنویم که فلان غذا سرد است یا گرم است. اما در کنار غذای بومی خود غذاهایی مانند ساندویجهای مختلف یا پیتزا با مواد مختلف کاملا رایج شده است. و ما آن بیان بومی خود را در زمینه ی غذاهای جدید کمتر میتوانیم به کار ببریم، مثلا نمیشنویم که پیتزا سرد است یا گرم است. این شرایط ما چگونه قابل تحلیل است؟ آیا ما غذاهای بومی و مدرن را در الگویی مشخص کنار هم مصرف میکنیم و تعامل با این غذاها را با یک منطق انجام میدهیم و یا اینکه تابع دو الگو و دو منطق تحلیل هستیم

واقعیت این است که آنچه در خصوص نگاه سنتی و مبتنی بر علوم اسلامی درباره ی غذاها و تغذیه مطرح است، در شرایط کنونی بسیار محدود شده و تنها مواردی بسیار معدود و محدود از آن باقی مانده است. یعنی در غذاهای مختلفی که ما مصرف می کنیم، غذاهایی مثل قورمه سبزی، آشرشته، قیمه، آبگوشت و... اگر چه جایگاه گذشته را ندارد اما هنوز وجود دارد و نسبتا رایج است، اما نوع نگاه بومی، سنتی و دینی به غذاها و تغذیه تقریبا کنار گذاشته شده است. یعنی ما آبگوشت و قورمه سبزی و قیمه را نیز از منظر مفاهیم، ملاکها، بهداشت و پزشکی مدرن نگاه میکنیم.

یعنی الگوی تغذیه ی ما از الگوی تغذیه غربی تبعیت میکند

تعبیر دقیقتر این است که الگوی تغذیه ی ما آمیخته ای آشفته از بقایای تغذیه ی بومی و تغذیه ی مدرن است که نگاهی غربزده بر آن حاکم است و اگر موضوع در همین حد بود بازهم وضع بهتری داشتیم؛ یعنی آسیبها و خطراتی که بر ما وارد شده است فقط محدود نیست به آسیبهایی که به خود غربیها از سوی تغذیه ی مدرن وارد شده است.

به عبارت دیگر الگوی تغذیه ی غربی به خودی خود آنقدر آسیب زاست که جای نگرانی شدید نسبت به سلامت و فرهنگ جامعه از ناحیه ی تغذیه وجود دارد؛ مثلا وجود انواع مواد خوراکی حرام در داروها یک امر طبیعی در پزشکی غربی است. نمونه ی معروف مواد حرام رایج ژلاتین خوکی است که در تولید بسیاری قرصها و پوسته ی کپسولها استفاده میشود و نه تنها نمونه های وارداتی که تولیدات داخلی نیز از همین نوع ژلاتین استفاده میکنند و ما به عنوان پزشک براحتی برای بیماریهای مختلف از این داروها تجویز میکنیم و بیماران نیز بر اساس اعتمادی که دارند داروهای حاوی این مواد حرام را مصرف میکنند و معمولا هم به مصرف کننده اطلاع نمی دهند که این داروها حاوی این مواد است.

در برخی از شربتهای خوراکی الکل نجس و حرام استفاده میشود. و این در حالی است که روایات صریحی در این زمینه وجود دارد: رسول اکرم صل الله علیه و آله فرمودند «من تداوی بحرام لم یجعل الله فیه شفاء» یعنی «کسی که با حرام خود را درمان کند خداوند در آن شفا قرار نمیدهد». تأسف آورتر آنکه اخیرا مسئولان اعلام کردهاند که ما در کشور نهادی که مسئول بررسی حلیت مواد خوراکی اعم از دارو، مواد غذایی، نوشیدنیهای وارداتی باشد نداریم و گواهی حلال مراکز دیگر کشورها را می پذیریم. اما آیا مجوزهای خارجی قابل اطمینان هستند؟ آسیبهای جهان گیر الگوی تغذیه ی غربی مثل چاقی و قند و چربی خون و امثال آن نیز که شرحی مفصل دارد.

اما موضوع در همین حد نیست؛ بلکه شواهد و قرائنی وجود دارد که خطر بزرگتری را گوشزد میکند و آن هم اینکه تغذیه تبدیل به یکی از سلاحها شده است که از طریق آن میتوان به یک کشور ضربه زد. علیرغم همه ی مستنداتی که در این زمینه وجود دارد، اگر ما این ادعا را در حد یک احتمال خطر و هشدار مطرح کنیم بازهم مورد هجمه قرار میگیریم و متهم به توهم توطئه و نگاه غیرعلمی و امثال آن میشویم. اما شواهدی که وجود دارد حداقل در این حد هست که همه ی کسانی که در زمینه ی تغذیه دغدغه یا مسئولیت یا فعالیتی دارند به صورت جدی در این زمینه تحقیق کنند و اگر به این نتیجه رسیدند که تغذیه به مثابه یک سلاح علیه ما استفاده میشود، برای آن تدبیر کنند.

شواهدی که هر انسانی را سخت متحیر میکند و به فکر وا می دارد در سالهای اخیر تبدیل به آمارهای عادی برای ما شده است. ۲۰ درصد از مرگها در ایران به واسطه سرطان است؛ یعنی از هر ده نفر دونفر با سرطان فوت میشوند. ۵۰ درصد نیز سکته! یعنی از هر ده نفر پنج نفر، پس از هر ده نفر هفت نفر یا سکته میکنند یا سرطان میگیرند. آمار ام اس در کشور ما ۲۵ برابر سایر کشورهاست و هیچکس نمیداند چرا! ۲۰ درصد از مردم کشور ما فشار خون، ۱۰ درصد دیابت ۲۵ درصد از زنان سرطان سینه میگیرند و ۷۰ درصدشان پوکی استخوان. سن پوکی استخوان از ۷۰ به ۴۵ سال رسیده است. ناباروری در کشور ما ۲۰ درصد است، یعنی از هر پنج زوج یکی نابارور است. و کسی نمیپرسد چرا؟

آیا این آمارها حداقل برای اینکه ما را به فکر وادارد کافی نیست؟ آیا ادامه ی این روند در بیماریها برای از پا درآوردن یک کشور کافی نیست؟ اینها همه در شرایطی است که نمونه هایی از این دست اتفاقات در کشورهای دیگر سابقه دارد. ما همه ی اتفاقات را طبیعی می بینیم! سیاستی که از سوی قدرتهای استعماری در کشور مکزیک اجرا شد در یک جنگ خاموش، موجب ناباروری جمعیت زیادی شدند. این اقدام از طریق تغییر بر روی نوعی ذرت و رایج کردن مصرف آن در مکزیک انجام شد. با همه ی این شواهد و قرائن ما حتی به خود اجازه ی فکر کردن نیز نداده ایم که چرا و چگونه و توسط چه کسی و با چه هدفی ناگهان ذرت مکزیکی تبدیل به یکی از تنقلات رایج در اماکن عمومی، تفریحگاهها، فرودگاهها، ایستگاههای راهآهن و... میشود.
آیا وقتی اخبار مربوط به فعالیتهای جاسوسی برای گسترش ناباروری در مصر منتشر میشود باز هم ما نباید حداقل در حد احتمال احساس خطر کنیم؟ و یا وقتی کشف میشود که مکملهای بدنسازی که در باشگاههای ورزشی عرضه میشوند به علت داشتن هورمونهای خاصی باعث ناباروری میشود، نباید احتمال بدهیم که تهدیدی وجود دارد؟

بذرهایی که ما کشت میکنیم، به تصریح مسئولین بذرهای اصلاح شده ی وارداتی است. آیا جهان کنونی و رابطه ای که با کشور ما دارند به شکلی نیست که ما حداقل اندکی در این زمینه ها محتاط تر باشیم؟ کودهای شیمیایی با محصولات غذایی ما چه میکند؟ در سال ۱۳۲۵ چهارتن کود شیمیایی مصرف میشد، امروز چهار میلیون تن از طریق محصولات غذایی به تنهای ما تزریق میشود.

بنابر آنچه شما می فرمایید ما در دو سطح از تغذیه ی مدرن آسیب میبینیم، یکی از حالت طبیعی تغذیه ی مدرن که به خود غربیها نیز آسیب میزند و دیگری در سطحی برنامه ریزی شده که با هدف ضربه زدن انجام میشود. آیا لایه ی دیگری برای این خطر میتوان در نظر گرفت

شاید مهمترین تأثیر منفی و آسیبی که از رواج تغذیه ی غربی در کشور متوجه ما شده است؛ نوع نگاهی باشد که این الگوی تغذیه به ما میدهد. همانطور که اشاره شد الگوی تغذیه برآمده از نوعی تفکر است؛ یعنی یکی از ابعاد الگوی تغذیه ی نادرست بعد فکری است. فرد و جامعه ای که الگوی تغذیه ی نادرستی دارد، اولا این الگوی تغذیه ی نادرست برآمده از نوعی اشکال در تفکر او است، ثانیا این الگوی تغذیه ی نادرست خود نگرش غلطی را ترویج میکند.

وقتی الگوی تغذیه بر اساس لذت باشد، نگاه کردن به غذا به مثابه دارو جایگاهی ندارد. در حالی که در طب سنتی از اینکه در ابتدای درمان بلافاصله به سراغ دارو برویم نهی شده است. و این در حالی بوده است که داروها در آن فضا داروهای طبیعی بوده است و نه داروهای شیمیایی کنونی، اما باز هم اولین مرحله در درمان دارو نبوده است بلکه از طریق اصلاح غذا این کار صورت میگرفته است.
در پزشکی جدید اگر توجهی نیز به غذا باشد بیشتر جنبهی پرهیز دارد، هرچند همین مقدار نیز به سختی یافت میشود و مردم ما بارها از پزشکان جدید در تلویزیون یا جای دیگر انکار پرهیزهای رایج در بیماریها را شنیده اند و تعجب کرده اند. در طب سنتی صرفا پرهیز مطرح نیست بلکه علاوه بر نخوردن برخی غذاها، چه خوردن و چگونه خوردن و چقدر خوردن غذا گام اول در درمان بیماری است.

یکی دیگر از این آسیبها به نگاه ما به سیری و گرسنگی باز میگردد. در تلقی رایج گرسنگی امر نامطلوبی است در حالی که تحمل گرسنگی به صورت برنامه ریزی شده و در حد متعادل یکی از اجزاء مهم تغذیه است که ثمرات جسمی و روحی فراوانی دارد. البته این دو مورد را شاید بتوان در ردیف همان آسیبهایی که قبلا بیان کردیم قرار داد. اما آسیب دیگر که از جنسی دیگر است، آسیب فکری الگوی تغذیه مدرن است.

کسی که در الگوی تغذیه ی سنتی و دینی ما میزیست، از ابتدای عمر خود با این مسئله مواجه بود که هر فصلی محصولات غذایی مناسب خود را به بار میآورد، و یا غذای هر اقلیمی برای مردم همان اقلیم مناسب است. کسی که در چنین فضایی زندگی میکند چه نوع نگرشی به طبیعت و کیهان در ذهنش نقش میبندد؟ این تعبیر عرفی که «بالاخره یک چیزی هست که این گیاه در این منطقه میروید» و تعابیر و تلقیهای مشابه آن، همه اشاره به نوعی غایتمند دیدن طبیعت باز میگردد. که خود بخشی از نگرش کیهانشناختی سنتی ماست و این کیهانشناسی هماهنگ با نگاه ما در خصوص هستی، خدا و مبدأ و معاد است. حال وقتی الگوی تغذیه ی مدرن رایج میشود که هیچکدام از این دقتها را ندارد، صرفنظر از زیانهای جسمی که بهدنبال آن میآید، نگاهی مکانیکی به طبیعت در ذهنها نقش میبندد که طبیعت را صرفا یک انبار بی جان و بی هدف و بیغایت می نگرد و این با نگاه دینی به طبیعت در تعارض است. بنابراین عمیقترین لایه ی تأثیر الگوی تغذیه، تأثیری است که بر نگرش و تفکر ما از تغذیه باقی می ماند. فکر و غذای ما با هم هماهنگ هستند.

انتهای  پیام/115/
https://qomnews.ir/vdccs0qs.2bqxm8laa2.html
نام شما
آدرس ايميل شما