پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۹:۰۰
کد مطلب : 46596
منبع : خبرگزاری فارس

بغض غربت در کوچه‌های بنی‌هاشم شکست

قم نيوز : قم نیوز: به این گوشه از دنیا که می‌رسی خورشید هم از تابیدن خجالت می‌کشد، گاهگاهی سر بیرون می‌آورد و دوباره پنهان می‌شود؛ شاید خورشید آرزو می‌کند بعد از غروب در کوچه‌های بنی‌هاشم هرگز طلوع نکند تا با خود پشت ابرها خلوت کند و اشک بریزد.
بغض غربت در کوچه‌های بنی‌هاشم شکست

به گزارش قم نیوز، شهر در التهاب است و بیرق‌های سیاه در بلندای آسمان خودنمایی می‌کند، گویا ماتمی بس عظیم دامن شهر را گرفته است. صدای ناله و شیون از مناره مساجد، تکیه‌ها و حسینیه‌ها به گوش می‌رسد.

چراغ مقابل درب مسجد و پارچه‌های سیاه که چهره ماتم به شهر نشانده ... همه و همه گویای داغ سوزناکی است که عمق آن تا جگر مردم را سوزانده است.

در عبور از کوچه و خیابان‌های این شهر ماتم زده و مردمی عزادار به کوچه‌های بنی‌هاشم می‌رسی، کوچه‌هایی که نشان از حدیث غربت بانویی بی‌نشان دارد. در کوچه‌های باریک بنی‌هاشم که قدم می‌زنی حال عجیبی داری بغض گلویت را می‌فشارد.

دیوارهای کاه‌گلی و درب و پنجره‌هایی چوبی که یکی از این درها به سوی خانه دخت پیامبر اسلام باز می‌شود. در این کوچه حدیثی از کینه ابدی دشمن به گوش می‌رسد کینه ای که نه تنها پهلوی مادر سادات را شکست بلکه بعد از گذشت قرن‌ها بقیع را هم ویرانه کرد.

در کوچه‌های بنی‌هاشم که گذر می‌کنی حدیث غربت جاری است، حدیثی که پس از گذشت هزار و 400 سال از پرواز مادر سادات، هنوز هم بوی زهر تیغ و کین پیمان‌شکنان در آن به مشام می‌رسد.

این کوچه‌های تنگ و باریک با تمام پستی‌ها و بلندی‌ها یادآور بغض‌های در گلو مانده از قصه غصه‌ها است. اینجا محلی است که احساساتت ناجوانمردانه تاراج می‌شود و می‌توانی گرد و غبار را روی چادر مادری پهلو شکسته ببینی.

باید از این کوچه‌ها عبور کنی تا رنج نهان مادری را ببینی که در مقابل کودکانش صورتش به جفا سیلی خورد و نیلی شد. باغ فدک هدف دشمنان نبود آنان به دنبال شکست حرمت بانوی ولایت بودند.

به این گوشه از دنیا که می‌رسی خورشید هم از تابیدن خجالت می‌کشد و ترجیح می‌دهد که پشت ابر پنهان بماند و از خجالت گاه‌گاهی سر بیرون می‌آورد و دوباره پنهان می‌شود.

شاید خورشید آرزو می‌کند بعد از غروب در کوچه‌های بنی‌هاشم هرگز طلوع نکند تا با خود پشت ابرها خلوت کند و اشک بریزد.

کوچه‌های بنی‌هاشم این موقع شب خلوت است، فانوس‌هایی که در خم این کوچه‌ها قرار گرفته ظلمت غریب این محله را فراری می‌دهند ولی با این وجود حس غریبی تو را با خود درگیر می‌کند.

باغ فدک سرسبزتر از همیشه در سمت راست تو قرار دارد، بوی تازگی و طراوت و سبزی از آن به مشام می‌رسد، همان باغی که سندش امضای مظلومیت دارد و ظالمانی که برای غصب آن از هیچ تلاشی فروگذار نکردند.

از اطراف فدک نجواهایی نگران کننده به گوش می‌رسد، این همان نجواهایی است که حدیث غربت را تجلی می‌بخشد. نزدیک تر که می‌شوی جمع منافقان و غاصبان ولایت را می‌بینی ... «امروز فدک، فردا خلافت علی را باید بدهیم».

به دست گرفتن بیت‌المال و غصب ولایت به قدری شیرین است که مجال نمی‌دهند وصی نبی خدا (ص) وی را دفن کند. علی (ع) در حال دفن پیامبر و غاصبان ولایت در حال دفن ارزش‌های ولایت بودند ولی هرگز گمان نمی‌بردند که این باغ سندی می‌شود برای نشان دادن مظلومیت دختر نبی خدا (ص)  و سندی می‌شود برای بطلان حکومت غاصبان و این سند تا هزاران سال باقی خواهد ماند.

در قدم بعدی به چشمه‌‌ای می‌رسیم که مهریه بانویی بزرگ است، اگر تاریخ را جست‌و جو کنیم خواهیم دید این چشمه زلال هم مورد غصب قرار گرفت و به روی فرزندان فاطمه (س) بسته شد و خاندان رسالت (ع) در کربلا تشنه‌کام شهید شدند.

ادامه کوچه‌های باریک و پر از اندوه بنی‌هاشم به خانه صحابه می‌رسد همان صحابه‌ای که دلشان به وسعت دریا بود و با علی (ع) هم‌پیمان و برادر بودند و تو می‌توانی بی‌تکلفی و سادگی را در پس دیوارهای گلی و درب‌های چوبی خانه‌هایشان ببینی.

اینجا خانه سلمان است، همان سلمان که پیامبر درباره او می‌فرمود: نگویید سلمان فارسی... بگویید سلمان محمدی ... همان سلمان، که علی(ع) جایگاهش را در بهشت به وی نشان داد.

چه حال عجیبی است، همه در خود فرو رفته‌اند و سر در گریبان اشک می‌ریزند، صدای شیون زنان با صدای راوی که غم حدیث غربت را بیان می‌کند با هم عجین می‌شود.

در انتهای این کوچه به خانه مقداد می‌رسی و پس از عبور از پیچ خم این کوچه کاه‌گلی به مسجد النبی خواهی رسید. اینجا همان مسجدی است که پیامبر روی منبر فرمود « فاطمةُ بَضعَةُ مِنّی...» مقابل مسجد‌النبی زائران به احترام می‌ایستند و دو رکعت نماز عشق به بانوی شهیده ولایت هدیه می‌کنند.

در میان هفت آسمان که بگردی لایق‌تر از علی (ع) و فاطمه (س) نخواهی یافت که درب خانه آنان داخل خانه خدا باز شود. بغض و کین دشمنان دوست‌نما از دید خداوند پنهان نماند و در خانه همه کسانی که به منزلش باز می‌شد را برای همیشه بست و تنها دخت نبی‌خدا لایق این بود که در خانه‌اش به این سمت باز شود.

در پس این کوچه ها که قدم می زنی نه تنها حزن و اندوه از دلت پر نمی‌کشد بلکه داغ دلت سنگین‌تر می‌شود ... در پس این کوچه‌ها گلی لطیف‌تر از یاس، صورتش به دست نامحرمان کبود شد.

نفس در سینه حبس می‌شود اینجا کجاست....؟ روی نقشه چگونه این منطقه را نشانه‌گذاری کردند؟ بوی عطر به مشام می‌رسد، دری چوبی به سمت حیاطی کوچک که چاه آبی در آن قرار دارد و در میانه آن سنگ آسیاب قرار دارد به چشم می‌خورد... حس عجیبی است... اینجا خانه فاطمه است. همان خانه‌ای که عالم از مظلومیت بانوی آن بیش از هزار سال است که ناله می‌کنند.

بوی عطر یاس به مشام می‌رسد، زندگی عاشقانه و ساده شاه ولایت و دخت نبی مکرم اسلام (ص) در پس این کوچه پر از درد و اندوه دیدنی است، آرامش عجیبی سرتاسر وجودت را می‌گیرد و دوست نداری قدم از قدم برداری و از منزل فاطمه (س) دور شوی.

 

دیگر نمی‌توانی نفس بکشی در و دیوار روضه می‌خوانند، فاطمه (س) داخل خانه و پشت در و دشمنی آن سوی در ایستاده است. این همان نامحرمی است که حرمت خانه دختر پیامبر (ص) را نگه نمی‌دارد و می‌خواهد حرمت شکنی کند و وارد خانه شود. فاطمه (س) پشت در ایستاده تا از ولایت پاسداری کند ولی هجمه نامحرمان میخ در را به عمق جان او می‌نشاند و ....  پهلوی فاطمه می شکند، صدای فریاد یا علی فاطمه گوش عالم را می‌خراشد...

هنوز چند قدمی مانده تا کوچه‌های بنی‌هاشم به پایان برسد، این کوچه‌ها یادآور روزهایی است که برای گرفتن بیعت اجباری از علی (ع) درب خانه امام نخست شیعیان شکستند و حرمت دخت نبی اکرم (ص) را از یاد بردند. روزهایی که هیزم برای به آتش کشیدن درب خانه فاطمه (س) جمع شد و آتش نفاق در مقابل آن شعله گرفت.

زمین و زمان یک لحظه به هم پیچید چنان آسمان به زمین نزدیک شد که تصور کردند آسمان در حال سقوط است، دنیا به آخر رسید صدای آه و ناله از پشت درب به گوش می‌رسد...علی را دریابید...

در پس این کوچه‌ها صدای بلال حبشی به گوش می‌رسد، بلال همانی است که قسم خورده بود پس از رحلت پیامبر (ص) هرگز بر فراز مناره اذان نگوید ولی دل فاطمه (س) به یاد دوران خوشی که پدر بود طلب شنیدن اذان بلال است.

صدای «اشهد ان لا اله الله ... اشهد ان لا اله الله ... اشهد ان محمداً رسول الله»...

نوای دل انگیز اذان بلال، فاطمه (س) را تا اوج به پرواز می‌رساند.. این آخرین باری است که مناره‌ها میزبان بلال بودند و نوای خوش اذان مؤذن پیامبر (ص) در این محله پیچید. رنج دوری پدر و درد زخم پهلو و صورت سیلی خورده امانش را بریده است... برای دیدار پدر لحظه شماری می‌کند. آخرین سخن پدر که فرمود به زودی پیش من خواهی آمد، بی‌تابش می‌کند خود را آماده کرده، زمان دیدار فرار سیده است.

یاس کبود با پهلویی شکسته به آغوش پدر می‌رود تا شکایت نامردی و نامردمی را بکند و دردهای فراغش را بازگو کند. پیکر یاس کبود غسل و کفن شده آماده وداع با یار چندین و چند ساله‌اش و دستان پدر منتظر به آغوش کشیدن کوثر است.

تمام شد...! بقیع آخرین منزلگاه فاطمه و مشتاقان کوچه بنی‌هاشم است، حدیث غربت در این مکان معنی می‌شود، مزاری بی‌نشان از بانویی است که در وصف او زبان و قلم قاصر است.

حدیث غربت معنی می‌شود، حدیثی که از کینه دشمن ناشی می‌شود، کینه ای که حتی مزار بی‌نشان را نتوانستند ببینند و ویرانه اش کردند ولی کبوتران معنی این ویرانه را می‌دانند و لحظه ای از آن جدا نمی‌شوند، در تاریکی شب هم روی خاک بقیع غریبانه مویه می‌کنند.

بغض‌هایی که از ورودی کوچه‌های بنی‌هاشم گلوی زائران را می‌فشرد حالا سرباز کرده و اشک امانشان نمی‌دهد، دست هایشان در پنجره‌های مشبکی شکل بقیع گره شده و بی‌تاب و نالان ... آمدند تا با بانوی دوعالم وداع کنند. کبوتران سفید در تاریکی بقیع روی خاک‌ها ایستاده اند و سر به آستان مزار بانوی بی‌نشان می‌سایند گویا آنها نیز به حرمت این خاک ایمان دارند.

امشب، شب آخر است و کسی از بیت‌الاحزان فاطمه(س) صدایی نمی‌شنود و دخت نبی (ص) به وصال رسیده است.

انتهای پیام / 136

https://qomnews.ir/vdcjmiex.uqemhzsffu.html
نام شما
آدرس ايميل شما