قم نيوز: بیست و هشتم ماه صفر، روز مصیبت و عزای جهان بشریت در سوگ برترین بنده خدا در همه زمانها و مکانهاست، روزی که شاعران آیینی قم و دیگر شاعران کشور هم آن را به سوگ نشستهاند.
رحلت حضرت ختمی مرتبت (ص) در شعر آیینی
ملکوت نگاه بارانی ات ... راوی یک مدینه اندوه است
خبرگزاری فارس , 26 آبان 1396 ساعت 13:01
قم نيوز: بیست و هشتم ماه صفر، روز مصیبت و عزای جهان بشریت در سوگ برترین بنده خدا در همه زمانها و مکانهاست، روزی که شاعران آیینی قم و دیگر شاعران کشور هم آن را به سوگ نشستهاند.
به گزارش قم نيوز امیرعلی عفیف نیا: امروز، سالروز رحلت حضرت رسول اعظم (ص) و روز عزای عالَم و آدم است:
از سراپای مدینه گِل غم میریزد
اشک از دیده غم بار حرم میریزد
از نگاه نگران، برق اَلَم میریزد
خوب پیداست که باران ستم میریزد
آه آرامش زهراست که به هم میریزد
سایه خنده از این گُلکده کم کم برود
یا قرار است که پیغمبر اکرم برود؟
نور از خنده لبهای تَرَش میبارید
از گرفتاری امت به جزا میترسید
دربه در، در پی ارشاد بشر میگردید
مثل او هیچ رسولی غم و اندوه ندید
در دلم شور عجیبی ست؛ نمی دانم چیست
در گلو بغض عجیبی ست؛ نمی دانم چیست
و اما این مصیبت در اشعار شاعران قم و دیگر شاعران ایران زمین، روضههای منظومی پدید آورده است که از آن جمله میتوان به یکی از چند شعر "میثم" اشاره کرد؛ ابیاتی که اندکی از مصائب جهان اسلام پس از شهادت حضرت ختمی مرتبت (ص) را نیز روایت میکند:
مُلک وجود غرق در اندوه و در عزاست
آغاز صبح غربت زهرا و مرتضاست
قرآن عزا گرفته و عترت شده غریب
شهر مدینه را به جگر، داغ مصطفاست
خون گریه کن مدینه! کز این ماتم عظیم
گر آسمان خراب شود بر سَرَت، رواست
گشتند انبیا همه چون فاطمه یتیم
زیرا عزای قافله سالار انبیاست
خلقت چه لایق است که صاحب عزا شود
عالم عزا گرفته و صاحب عزا خداست
اهل ولا، به هوش، که با رحلت نبی
شهر مدینه یکسره آبستن بلاست
قومی برای غصب خلافت شدند جمع
یا لَلعَجَب! وصیّ پیمبر، علی، کجاست
دار الولا محاصره، زهراست پشت در
دود و شراره بر فلک از بیت کبریاست
آتش زدن به خانه ریحانه رسول
پاداش رنجهای شب و روز مصطفاست
آزردن بتول پس از رحلت رسول
باللَّه قسم شروع جنایات کربلاست
از لحظه ای که غصب خلافت شد از علی
تا حشر حقّ آل محمد به زیر پاست
هر روز رأس شاه شهیدان به روی نِی
هر شب صدای ناله زهرا به گوش ماست
یکی دیگر از شاعرانی که این مصیبت جانسوز را حکایت کرده است میثم مومنی نژاد نام دارد:
گرفته بوی شهادت شب وفاتش را
بیا مرور کن ای اشک خاطراتش را
مؤرّخان بنوشتند با سرشک یتیم
هجوم درد به سرتاسر حیاتش را
سه سال شعب ابی طالب و شکنجه و ظلم
چقدر مرگ خدیجه فسرد ذاتش را
چه سنگها که بر آینه وجودش خورد
چه طعنهها که ابوجهل زد صفاتش را
برای غارت جانش قریش خنجر بست
ولی خدای علی خواسته نجاتش را
دلش چو ماه شکست و دو نیم شد اما
ندید سبزیِ باران معجزاتش را
حرا شروع رسالت، غدیرخم پایان
ادا نمود تمامیِ واجباتش را
و بعد، غیر علی هر که رفت در محراب
شنید نعره "لا تقربوا الصّلاه"ش را
و اکنون شعری از یوسف رحیمی را به تماشا مینشینیم که هم از مظلومیتهای زندگی فرزند یگانه حضرت عبدالله و حضرت آمنه، یعنی حضرت محمد مصطفی (ص) میگوید و در پایان، گریزی نیز به کربلا و عاشورا میزند:
ملکوت نگاه بارانی ات
راوی یک مدینه اندوه است
سالیانی ست از غم غربت
خاطر خسته تو مجروح است
این اهالی ظلمت دنیا
مردمان قبیله وهم اند
در سلوک هدایت و رحمت
اشتیاق تو را نمی فهمند
ماتم این شکنجههای کبود
غصهها بی مجال پیرت کرد
سینه غرق نور و سنگ ستم
داغ چندین بلال پیرت کرد
بی کسی خو گرفته بود آقا
با اهالی شِعب دلتنگی
میشکستی چنان غریبانه
در حوالی شعبه دلتنگی
دیده هر دم غروب عامُ الحُزن
چشم بارانی و پُر ابرت را
تو چه کردی در این غریبستان
که خدا میستود صبرت را
با عمو در دل پریشانت
حس آرامش عجیبی بود
آه دیگر پس از ابوطالب
مکه زندان بی شکیبی بود
داغها یاس بیقرارت را
در غم خود سهیم میکردند
مادری را به عرش میبردند
دختری را یتیم میکردند
ماه عالم بگو چه آورده
به سر تو محاق خاکستر
دختر تو چقدر دلخون شد
بر سرت ریخت داغ خاکستر
خوب دیدی میان این مردم
دم به دم جوشش عواطف را
بوسه سنگ و زخم پیشانی
غصّه پُر کرده بود طائف را
قلبتان را چقدر میآزرد
داغدار غم اُحد بودن
زخمی از عهد بی بصیرتها
خسته از همرهان خود بودن
ناگهان بر تن تو گل کردند
زخمها، لالهها، شقایقها
لب و دندان تو شده مجروح
آخر از لطف این منافقها
چه کشیدی در آن غروبی که
تن مجروح حمزه را دیدی
دلت آقا کدام سو میرفت
بر دلش زخم نیزه را دیدی
دید خیبر که گفتی آزاده
آب را بر کسی نمی بندد
گرچه از فرقه یهودیها
به اسیران کسی نمیخندد
همه دیدند روز خندق هم
رحم و آزادگی شُعارت بود
در مرام تو پیکر کشته
ایمن از غارت و جسارت بود
بر سر و سینه و گلوی حسین
بوسههایت چقدر معروف است
روضه خوان را ببخش آقا جان
روضه از این به بعد مکشوف است
با تماشای قد و بالایش
از نگاه تو آرزو میریخت
آه، ناگاه اگر زمین میخورد
آسمان بر سرت فرو میریخت
پیش چشمت محاصره کردند
پیکر ماه بی پناهت را
خوب تکریم کرد امت تو
نیزه در نیزه بوسه گاهت را
زینت شانههای تو حالا
شده پامال نعل مرکبها
آیه آیه، ورق ورق، پرپر
إرباً إرباً، مُقطَّعُ الأعضا
سر خورشید غرق خونت را
روی نیزه ببین چهل منزل
بارش سنگها چه خواهد کرد
با لبی نازنین چهل منزل
خون او خون تازه ای جوشاند
در رگ دین و مکتبت آقا
تا ابد شور نهضتش باقی ست
تا ابد کُلّ یومٍ عاشورا.
این هم بخشی از شعر رضا اسماعیلی درباره مصیبت جانکاه امروز است:
شبی که نور زلال تو در جهان گُم شد
سپیده جامه سیه کرد و ناگهان گم شد
ستاره خون شد و از چشم آسمان افتاد
فلک ز جلوه فرو ماند و کهکشان گم شد
به باغ سبز فلک، مهر و ماه پژمردند
زمین به سر زد و لبخند آسمان گم شد
دوباره شب شد و در ازدحام تاریکی
صدای روشن خورشید مهربان گم شد
پس از تو، پرسش رفتن بدون پاسخ ماند
به ذهن جاده، تکاپوی کاروان گم شد
بهار، صید خزان گشت و باغ گل پژمرد
شبی که خنده شیرین باغبان گم شد
ترانه از لب معصوم "یاکریم" افتاد
نسیم معجزه گل، ز بوستان گم شد
شکست قلب صبور فرشتگان از غم
شبی که قبله توحید عاشقان گم شد
رسید حضرت روح الامین و بر سر زد
کشید صیحه ز دل، گفت؛ بوی جان گم شد
نشست بغض خدا در گلوی ابراهیم
شبی که کعبه جان، قبله جهان گم شد
پایان این روضه هم ابیاتی از شعر سید محمد رستگار خواهد بود:
ماتم گرفت حال و هوای مدینه را
پوشید کعبه رَخت عزای مدینه را
خاکم به سر که دست اجل تیشه بر گرفت
وز پا فکند نخل رسای مدینه را
رُکن علی شکست ز فقدان مصطفی
در برگرفت خاک، صفای مدینه را
زین غم که در محاق نهان ماه یثرب است
ابر عزا گرفت فضای مدینه را
ای دل بیا چو شاخه حنانه ناله کن
بنگر به ناله ارض و سمای مدینه را
آدم گریست تا که ملائک به روی دست
بُردند سوی سدره هُمای مدینه را
جسم نبی سه روز زمین ماند و آسمان
سایه فکند کرب و بلای مدینه را
بر بام بیت وحی برافراشت دست کفر
از دود درب خانه لوای مدینه را
دردا که جای تسلیت، از کین، عدو شکست
آیین
رحلت حضرت ختمی مرتبت (ص) در شعر آیینی
ملکوت نگاه بارانی ات ... راوی یک مدینه اندوه است
بیست و هشتم ماه صفر، روز مصیبت و عزای جهان بشریت در سوگ برترین بنده خدا در همه زمانها و مکانهاست، روزی که شاعران آیینی قم و دیگر شاعران کشور هم آن را به سوگ نشستهاند.
خبرگزاری فارس – امیرعلی عفیف نیا: امروز، سالروز رحلت حضرت رسول اعظم (ص) و روز عزای عالَم و آدم است:
از سراپای مدینه گِل غم میریزد
اشک از دیده غم بار حرم میریزد
از نگاه نگران، برق اَلَم میریزد
خوب پیداست که باران ستم میریزد
آه آرامش زهراست که به هم میریزد
سایه خنده از این گُلکده کم کم برود
یا قرار است که پیغمبر اکرم برود؟
نور از خنده لبهای تَرَش میبارید
از گرفتاری امت به جزا میترسید
دربه در، در پی ارشاد بشر میگردید
مثل او هیچ رسولی غم و اندوه ندید
در دلم شور عجیبی ست؛ نمی دانم چیست
در گلو بغض عجیبی ست؛ نمی دانم چیست
و اما این مصیبت در اشعار شاعران قم و دیگر شاعران ایران زمین، روضههای منظومی پدید آورده است که از آن جمله میتوان به یکی از چند شعر "میثم" اشاره کرد؛ ابیاتی که اندکی از مصائب جهان اسلام پس از شهادت حضرت ختمی مرتبت (ص) را نیز روایت میکند:
مُلک وجود غرق در اندوه و در عزاست
آغاز صبح غربت زهرا و مرتضاست
قرآن عزا گرفته و عترت شده غریب
شهر مدینه را به جگر، داغ مصطفاست
خون گریه کن مدینه! کز این ماتم عظیم
گر آسمان خراب شود بر سَرَت، رواست
گشتند انبیا همه چون فاطمه یتیم
زیرا عزای قافله سالار انبیاست
خلقت چه لایق است که صاحب عزا شود
عالم عزا گرفته و صاحب عزا خداست
اهل ولا، به هوش، که با رحلت نبی
شهر مدینه یکسره آبستن بلاست
قومی برای غصب خلافت شدند جمع
یا لَلعَجَب! وصیّ پیمبر، علی، کجاست
دار الولا محاصره، زهراست پشت در
دود و شراره بر فلک از بیت کبریاست
آتش زدن به خانه ریحانه رسول
پاداش رنجهای شب و روز مصطفاست
آزردن بتول پس از رحلت رسول
باللَّه قسم شروع جنایات کربلاست
از لحظه ای که غصب خلافت شد از علی
تا حشر حقّ آل محمد به زیر پاست
هر روز رأس شاه شهیدان به روی نِی
هر شب صدای ناله زهرا به گوش ماست
یکی دیگر از شاعرانی که این مصیبت جانسوز را حکایت کرده است میثم مومنی نژاد نام دارد:
گرفته بوی شهادت شب وفاتش را
بیا مرور کن ای اشک خاطراتش را
مؤرّخان بنوشتند با سرشک یتیم
هجوم درد به سرتاسر حیاتش را
سه سال شعب ابی طالب و شکنجه و ظلم
چقدر مرگ خدیجه فسرد ذاتش را
چه سنگها که بر آینه وجودش خورد
چه طعنهها که ابوجهل زد صفاتش را
برای غارت جانش قریش خنجر بست
ولی خدای علی خواسته نجاتش را
دلش چو ماه شکست و دو نیم شد اما
ندید سبزیِ باران معجزاتش را
حرا شروع رسالت، غدیرخم پایان
ادا نمود تمامیِ واجباتش را
و بعد، غیر علی هر که رفت در محراب
شنید نعره "لا تقربوا الصّلاه"ش را
و اکنون شعری از یوسف رحیمی را به تماشا مینشینیم که هم از مظلومیتهای زندگی فرزند یگانه حضرت عبدالله و حضرت آمنه، یعنی حضرت محمد مصطفی (ص) میگوید و در پایان، گریزی نیز به کربلا و عاشورا میزند:
ملکوت نگاه بارانی ات
راوی یک مدینه اندوه است
سالیانی ست از غم غربت
خاطر خسته تو مجروح است
این اهالی ظلمت دنیا
مردمان قبیله وهم اند
در سلوک هدایت و رحمت
اشتیاق تو را نمی فهمند
ماتم این شکنجههای کبود
غصهها بی مجال پیرت کرد
سینه غرق نور و سنگ ستم
داغ چندین بلال پیرت کرد
بی کسی خو گرفته بود آقا
با اهالی شِعب دلتنگی
میشکستی چنان غریبانه
در حوالی شعبه دلتنگی
دیده هر دم غروب عامُ الحُزن
چشم بارانی و پُر ابرت را
تو چه کردی در این غریبستان
که خدا میستود صبرت را
با عمو در دل پریشانت
حس آرامش عجیبی بود
آه دیگر پس از ابوطالب
مکه زندان بی شکیبی بود
داغها یاس بیقرارت را
در غم خود سهیم میکردند
مادری را به عرش میبردند
دختری را یتیم میکردند
ماه عالم بگو چه آورده
به سر تو محاق خاکستر
دختر تو چقدر دلخون شد
بر سرت ریخت داغ خاکستر
خوب دیدی میان این مردم
دم به دم جوشش عواطف را
بوسه سنگ و زخم پیشانی
غصّه پُر کرده بود طائف را
قلبتان را چقدر میآزرد
داغدار غم اُحد بودن
زخمی از عهد بی بصیرتها
خسته از همرهان خود بودن
ناگهان بر تن تو گل کردند
زخمها، لالهها، شقایقها
لب و دندان تو شده مجروح
آخر از لطف این منافقها
چه کشیدی در آن غروبی که
تن مجروح حمزه را دیدی
دلت آقا کدام سو میرفت
بر دلش زخم نیزه را دیدی
دید خیبر که گفتی آزاده
آب را بر کسی نمی بندد
گرچه از فرقه یهودیها
به اسیران کسی نمیخندد
همه دیدند روز خندق هم
رحم و آزادگی شُعارت بود
در مرام تو پیکر کشته
ایمن از غارت و جسارت بود
بر سر و سینه و گلوی حسین
بوسههایت چقدر معروف است
روضه خوان را ببخش آقا جان
روضه از این به بعد مکشوف است
با تماشای قد و بالایش
از نگاه تو آرزو میریخت
آه، ناگاه اگر زمین میخورد
آسمان بر سرت فرو میریخت
پیش چشمت محاصره کردند
پیکر ماه بی پناهت را
خوب تکریم کرد امت تو
نیزه در نیزه بوسه گاهت را
زینت شانههای تو حالا
شده پامال نعل مرکبها
آیه آیه، ورق ورق، پرپر
إرباً إرباً، مُقطَّعُ الأعضا
سر خورشید غرق خونت را
روی نیزه ببین چهل منزل
بارش سنگها چه خواهد کرد
با لبی نازنین چهل منزل
خون او خون تازه ای جوشاند
در رگ دین و مکتبت آقا
تا ابد شور نهضتش باقی ست
تا ابد کُلّ یومٍ عاشورا.
این هم بخشی از شعر رضا اسماعیلی درباره مصیبت جانکاه امروز است:
شبی که نور زلال تو در جهان گُم شد
سپیده جامه سیه کرد و ناگهان گم شد
ستاره خون شد و از چشم آسمان افتاد
فلک ز جلوه فرو ماند و کهکشان گم شد
به باغ سبز فلک، مهر و ماه پژمردند
زمین به سر زد و لبخند آسمان گم شد
دوباره شب شد و در ازدحام تاریکی
صدای روشن خورشید مهربان گم شد
پس از تو، پرسش رفتن بدون پاسخ ماند
به ذهن جاده، تکاپوی کاروان گم شد
بهار، صید خزان گشت و باغ گل پژمرد
شبی که خنده شیرین باغبان گم شد
ترانه از لب معصوم "یاکریم" افتاد
نسیم معجزه گل، ز بوستان گم شد
شکست قلب صبور فرشتگان از غم
شبی که قبله توحید عاشقان گم شد
رسید حضرت روح الامین و بر سر زد
کشید صیحه ز دل، گفت؛ بوی جان گم شد
نشست بغض خدا در گلوی ابراهیم
شبی که کعبه جان، قبله جهان گم شد
پایان این روضه هم ابیاتی از شعر سید محمد رستگار خواهد بود:
ماتم گرفت حال و هوای مدینه را
پوشید کعبه رَخت عزای مدینه را
خاکم به سر که دست اجل تیشه بر گرفت
وز پا فکند نخل رسای مدینه را
رُکن علی شکست ز فقدان مصطفی
در برگرفت خاک، صفای مدینه را
زین غم که در محاق نهان ماه یثرب است
ابر عزا گرفت فضای مدینه را
ای دل بیا چو شاخه حنانه ناله کن
بنگر به ناله ارض و سمای مدینه را
آدم گریست تا که ملائک به روی دست
بُردند سوی سدره هُمای مدینه را
جسم نبی سه روز زمین ماند و آسمان
سایه فکند کرب و بلای مدینه را
بر بام بیت وحی برافراشت دست کفر
از دود درب خانه لوای مدینه را
دردا که جای تسلیت، از کین، عدو شکست
آیینه رسول نمای مدینه را
دردا که دشمنان جلوی چشم فاطمه
بستند دست عُقده گشای مدینه را
تسکین شود مگر، دل زهرا در این عزا
بسرود "رستگار"، عزای مدینه را
انتهای پیام/ 137
کد مطلب: 56187