خدا را شکر می کنم که خیرین پول را مستقیم به حساب قصاب و آشپز میریزند و ما فقط وظیفه توزیع داریم وگرنه الان قصه آنها را هم داشتیم. حرف و سخن بین من و آن آقا طول میکشد. منطق مشترکی در گفتگو نداریم. آنقدر که من خسته و عصبانی جایی از کاغذی را که فکر میکنم صورتجلسه هیئت باشد و او نشان میدهد با این جمله پر میکنم: این جانب هیچ گونه اعتراضی ندارم.
به گزارش قم نیوز ساعت 8 صبح است که میرسم جلو اداره دارایی، خیابان امام، قم. نخستین روز هفته است و من امیدوار به آغاز هفتهای خوب. روی در نوشته است ورود بدون ماسک ممنوع. چقدر خوب است که مسئولان اینجا حواسشان به آلودهکنندههای محیط هست.
طبقه دوم انتهای سالن لیست بلند بالایی روی دیوار است که نام اشخاص حقیقی و حقوقیای که نسبت به مالیات خود درخواست تجدید نظر کرده و حالا قرار است در هیئتهای حل اختلاف به آنها رسیدگی شود در آن نوشته شده است.
اسم خیریه خودمان را پیدا میکنم. کنارش با خودکار نوشته است ۲. به سراغ شعبه ۲ حل اختلاف مستقر در دارایی میروم. یک آقا با موهای جوگندمی تنها در اتاق نشسته است. بعد از سلام علیک میپرسد مربوط به کدام پرونده هستم و عنوانم چیست. نام مؤسسه خیریه را میگویم و خودم را مدیرعامل معرفی میکنم. تعارف میکند بنشینم. پروندهها را زیر و رو میکند تا به پرونده ما برسد. ورق میزند نگاه میکند و از داخل آن ستونها و ردیفهای جدول اظهارنامه سال ۹۷ به کلمه پیمانکار گیر میدهد و عددی که در مقابل آن نوشته است. – اینجا نوشته است شما پیمانکاری کرده اید توضیح بدهید.
ذهنم میرود سمت پیمانکاری پل و اتوبان و ساختمان. هرچه فکر میکنم یادم نمیآید که در آن سال و حتی سالهای بعد، مؤسسه غیر از صدقاتی که مردم به حساب ریخته اند و ما به نیازمندان دادهایم درآمد دیگری داشته باشد. آن لحظه این هم به ذهنم نمیرسد که کلمه پیمانکار در آن ردیف و ستون فقط یک عنوان است و هرچه روبروی آن نوشته شده کل درآمد صدقات ماست.
توضیح میدهم که این اظهار نامه را خانمی که در شرکتها اظهار نامه مینویسد برایمان نوشته است آن هم فی سبیل الله. گفتگویمان ادامه مییابد. ایشان همچنان مصر است که باید مالیات را بدهید. از او سوال میکنم طبق پرونده ای که مقابل اوست، مبلغ مالیات متعلقه چقدر است. کنایهای میزند که چطور رقم مالیات را نمیدانی؟ با خودم میگویم این که مدیرعامل عدد دقیق مالیات 97 مؤسسهاش را بداند یا نه یک موضوع داخلی است و قاعدتا ربطی به سیر روند حل اختلاف ندارد.
عدد مالیات را میگوید. بخشی از حرفهایش را که قبلا در حوزه رسیدگی کننده به پرونده گفتهاند قبول دارم. مثلا ناظر نظری روی پروندهمان ندارد و دفاتر و اسناد را هم در موعد مقرر تحویل ندادهایم. اما امیدوار بودم اینجا درکمان کنند که ما عدهای هستیم که ریالی حقوق و دستمزد نمیگیریم و فقط واسطهایم تا کمکهای مردم را به نیازمندان واقعی برسانیم.
آقای جوگندمی رو به من میگوید روی کاغذی نامهای بنویس و مشخص کن به چه چیزی اعتراض داری. از او کاغذ میخواهم میگوید نداریم. خارج میشوم از اتاق دیگری از خانم محترمی کاغذ میگیرم و اعتراضم را مینویسم و مهر میکنم. به اتاق شعبه که برمیگردم آقای دیگری هم پشت میز نشسته است. من میگویم این وجوهی که ما در حساب داشته ایم صدقات مردم است و وجوه تبرعی به شمار میرود که طبق قانون مشمول مالیات نمی شود.
آقای جوگندمی میگوید از مرجع نامه بیاور که تأیید کند اینها وجوه تبرعی هستند. میگویم من برای این اعداد سراغ مرجع نمیروم. طعنه ای میزند که حالا یک مؤسسه که کل گردش مالیاش فلان مقدار است.... نمی دانم آخر جمله اش را نمیگوید یا من نمیشنوم. یاد گوسفندهایی میافتم که آن سال ذبح کردیم و گوشتش را به خلق الله دادیم. و آن همه غذایی که در طول سال بین مردم تقسیم کردیم و حالا در این ردیفها و ستونها نیست که این آقا بابتش از ما مطالبه مالیات کند.
خدا را شکر می کنم که خیرین پول را مستقیم به حساب قصاب و آشپز میریزند و ما فقط وظیفه توزیع داریم وگرنه الان قصه آنها را هم داشتیم. حرف و سخن بین من و آن آقا طول میکشد. منطق مشترکی در گفتگو نداریم. آنقدر که من خسته و عصبانی جایی از کاغذی را که فکر میکنم صورتجلسه هیئت باشد و او نشان میدهد با این جمله پر میکنم: این جانب هیچ گونه اعتراضی ندارم. و آن را مهر میکنم. همان ضرب المثل قدیمی که میگوید اصلا خر ما از کرهگی دم نداشت.
دفتر و اسناد را برمیدارم و از اتاق شعبه ۲ حل اختلاف خارج میشوم. پشت سر همان آقای دومی که در اتاق نشسته بود و حالا میرود انگار برای تجدید وضو. در راه فکر میکنم که هیئت حل اختلاف یعنی چند نفر. اما من که با یک نفر طرف بودم نه یک هیئت. تازه من اختلافم با دارایی بوده و این آقا هم از خود دارایی بود.یعنی قاضی و طرف دعوی یکی بود.
نمی توانم این موضوع را هضم کنم. زنگ میزنم به یکی از دوستان که از کارمندان دارایی است. میگوید هیئت حل اختلاف شامل سه نفر است. یک نفر که از طرف دارایی است، یک نفر از طرف اصناف و یک نفر هم قاضی. او هم مثل من تعجب میکند که چرا بدون حضور سه نفر و رسمیت یافتن هیئت آن آقا پرونده را مطرح و از من امضا گرفته است. چون اصلا هیئتی هنوز تشکیل نشده بوده است. و چرا همان آقای جوگندمی که آنقدر دم از قانون میزد، نگفت که بیرون باش تا بقیه بیایند و نگفت که من یک نفرم و من هیئت نیستم. و چرا آن آقایی که از وسط گفتگو آمد و در سکوت کامل بود به او نگفت که صبرکن تا هیئت رسمیت پیدا کند.
آن موقع قصد نداشتم اینها را بنویسم و جایی منتشر کنم چون فکر میکردم بهتر است خطای یک کارمند دارایی را پای آنهایی نگذارم که میدانم صادقانه کار میکنند و حاضرم پشت سرشان نماز بخوانم. و هیئتهای حل اختلاف را که مربوط به دستگاه قضا هستند خراب نکنم حداقل به احترام قوه قضائیه که حالا چند روزی است یکی از شاگردان مرحوم پدرم سکان آن را به دست گرفته است. اما از خطای آن آقا هم نمی توانستم بگذرم که از عدم اطلاع من سوء استفاده کرد.
استخاره کردم آیه ای بلند بود که وسط کلماتش «الآمرون بالمعروف والناهون عنالمنکر» مرا بر آن داشت تا اینها را بنویسم به این امید که بیسلیقگی یک کارمند پای دارایی و دستگاه قضا نوشته نشود. من هم که حالا امیدی به حل اختلاف ندارم، امیدوارم آن مالیات را تقیسط کنند تا از حقوق کارمندی خودم که بابت کارم در اداره ای دیگر میگیرم آن را پرداخت کنم. چون بودجه مؤسسه هرچه هست صدقه است و صدقه را نمی شود به دارایی داد. فقط یادم باشد از همسر و بچه هایم برای کم کردن این مبلغ از زندگیشان حلالیت طلب کنم.
از اداره دارایی خارج میشوم. از همان دری که روی آن نوشته شده ورود بدون ماسک ممنوع. چقدر خوب است که مسئولان اینجا حواسشان به آلوده کنندههای محیط هست.
انتهای پیام/ 137