بسم الله النور
آنچه درسوگ تو اي پاک تر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت
چشم تاريخ در آن حادثه ي تلخ چه ديد
که زمان مويه کنان از گذر خاک گذشت
سر خوشيد بر آن نيزه خونين مي گفت
که چه ها بر سر آن پيکر صد چاک گذشت
جلوه ي روح خدا در افق خون تو ديد
آنکه با پاي دل از قبله ادراک گذشت
مرگ هرگز به حريم حرمت راه نيافت
هر کجا ديد نشاني ز تو چالاک گذشت
حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سيراب
که به ميدان عطش پاک شد و پاک گذشت
آب شرمنده ايثار علمدار تو شد
که چرا تشنه از او اين همه بي باک گذشت
بر تو بستند اگر آب، سواران عرب
دشت دريا شد و آب از سر افلاک گذشت
با حديثي که ملائک ز ازل آوردند
سخن از قصه عشق تو زلولاک گذشت
شعر: نصراللّه مرداني