به گزارش قم نیوز، غروب ۱۹ دی ماه، فضای شهر پر از غم و غربت بود. تکبیرهای مبارزان در برابر شلیک هر گلوله، فضای کفرآلود آن زمان را میشکافت. تنها چیزی که در منطقه درگیری به چشم میخورد عبا، عمامه و کفشهایی بود که از طلبهها و مردم به جا مانده و آغشته به خون بود. شعارشان هم این بود «از جان خود گذشتیم، با خون خود نوشتیم، یا مرگ یا خمینی» در پایان آن روز غمانگیز.
یکی از آن مبارزان انقلابی، علی آقا محمدی بود که در دفاع از امام خمینی(ره) و ارزشهای اسلامی چیزی کم نگذاشت. با او وعده کردیم که در یکی از همین روزهای سرد زمستان به یاد سوز سرمای زمستان ۵۶ و حرارت قلوب مبارزان انقلابی، گوش به خاطرات ۱۹ دی بسپاریم.
جرقه قیام
محمدی در تشریح نحوه وقوع قیام خونین ۱۹ دی به خبرنگار مهر میگوید: نزدیک غروب ۱۷ دی ۵۶ بود که مثل همیشه در مغازه بازار نشسته بودم. یک دفعه چند نفر از دوستان پیشم آمده بودند و روزنامه اطلاعات را به دستم دادند. در این روزنامه مطلبی به قلم احمد رشیدی مطلق علیه امام خمینی(ره) منتشر شده بود که وقتی آن را خواندم انگار سقف مغازه روم سرم فرو ریخت.
آن روز دیگر طاقت این توهینها را از سوی شاه در این روزنامه نداشتم، همان لحظه خودم را به میدان آستانه رساندم و دیدم که همه طلاب جمع شده و ناراحت هستند.
آن زمان روزنامهها غروب به قم میرسید و فقط در کیوسک مرحوم بابایی در میدان آستانه توزیع میشد و مردم پس از خواندن مطلب روزنامه، ناراحت شده و صفحات روزنامه را پاره میکردند.
به طرف مدرسه علمیه خان رفتم آنجا فضا شلوغتر از میدان آستانه بود و طلاب با ناراحتی اعتراض خود را به این مقاله و رژیم شاهنشاهی اعلام میکردند. تا پاسی از شب آنجا بودیم و بعد نیروهای گارد شاهنشاهی آمدند و همه را متفرق کردند و قرار شد صبح روز بعد در آنجا تجمع صورت گیرد.
صبح زود فردا وقتی به میدان آستانه رفتم جمعیت میجوشید و با اینکه هیچ سیستم ارتباطی در آن زمان وجود نداشت، مردم و طلاب به مدرسه علمیه خان و میدان آستانه رفته بودند و با یکدیگر صحبت میکردند.
دیدار با علما و مراجع
نمیدانستیم که میخواهیم چه کار کنیم، چون هیچ برنامهای نداشتیم. فقط این مقاله آنقدر همه را ناراحت کرده بود که گویا گیج شده بودیم. یک دفعه به فکرمان رسید به دفتر علما و مراجع آن زمان رفته و از آنها کمک بخواهیم. همه آن جمعیت به منزل مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی رفتیم، برخی گریه میکردند، برخی ناله میزدند و برخی موضوع را برای ایشان توضیح دادند.
مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی با چهرهای غمگین و افسرده در همان فضا مشغول سخنرانی شدند و گفتند: ما هم از واردشدن این ضایعه بزرگ بر جامعه روحانیت و بر فقه و اجتهاد خبردار شدیم. اینها اشتباه میکنند؛ اینها فکر نکنند، ما دیگر سکوت کردهایم و چیزی نخواهیم گفت و دست بر میداریم. اینها باید بدانند که اگر سر نیزه را حتی به زیر گلوی ما بگذارند، ما حرفمان را میزنیم.
بعد از سخنان ایشان کمی از غمهایمان کمتر شد، اما عمق فاجعه به حدی بود که نمیتوانستیم آرام باشیم. تصمیم گرفتیم به منزل مرحوم آیتالله العظمی مرعشی نجفی برویم و بعد از دیدار با ایشان به منزل علامه طباطبایی نیز رفتیم و موضوع را مطرح کردیم.
در منزل علامه طباطبایی، آیتالله یزدی (رئیس فعلی جامعه مدرسین) سخنرانی مفصلی را علیه رژیم شاهنشاهی و همچنین در توصیف رشادتها و تلاشهای امام خمینی(ره) انجام دادند که با تکبیر و شعارهای مردم همراه بود.
بعدازظهر روز ۱۸ دی بود که به بازار برگشتم. دیدم که همه مغازهها باز است و البته برخی بازاریان هم ناراحت بودند و دلشان میخواست کاری انجام دهند.
تعطیلی بازار
با بازاریان جلسهای گذاشتیم و قرار شد برای فردای همان روز (۱۹ دی) بازار را تعطیل کرده و به این بهانه اعتراض خود را نشان دهیم. البته در آن زمان هم افرادی بودند که از این تصمیم ناراحت بودند و میگفتند این کار انجام نشود، اما بیشتر مغازه دارها موافق تعطیلی بازار به نشانه اعتراض بودند.
انگار شب ۱۸ دی همه مردم خودشان یک رسانه بودند و هر فردی که دیگری را میدید به او میگفت که تجمع صبح فردا یادش نرود.
صبح روز ۱۹ دی باز هم جمع زیادی از مردم در میدان آستانه تجمع کردند، باز هم تصمیم گرفتیم به دیدار مراجع برویم و ابتدا از دفتر آیتالله العظمی مکارم شیرازی آغاز کردیم و تا بعدازظهر به دفاتر چند مرجع دیگر هم رفتیم.
ساعت ۳ بعدازظهر ۱۹ دی بود که به دفتر آیتالله العظمی نوری همدانی رفتیم. دفتر ایشان در کوچه بیگدلی خیابان صفائیه بوده و هست. جمعیت معترضان آنقدر زیاد بود که تمام منزل، حیاط و حتی کوچه بیگدلی مملو از طلبهها و قشرهای مختلف مردم بود و بلندگوهایی در آنجا قرار داده بودند.
آیتالله نوری همدانی صحبتهای خود را با این بیت معروف «مه فشاند نور و سگ عو عو کند/ هر کسی بر طینت خود میتند» که امام راحل را به ماه و شاه را به سگ تشبیه کردند آغاز کرد.
پس از پایان صحبتهای آیتالله نوری همدانی قرار شد به منزل آیتالله مشکینی برویم. رژیم شاهنشاهی از این موضوع ناراحت بود. جمعیت ملتهب اما بدون سردادن هیچ شعاری، آرام آرام از کوچه بیگدلی خیابان صفائیه حرکت کرده تا به منزل آیتالله مشکینی در خیابان باجک برسند.
برخی از مردم به چهار راه بیمارستان (میدان شهدا فعلی) رسیده بودند و من هم هنوز ابتدای کوچه ممتاز در خیابان صفائیه بودم که یک دفعه صدای تیراندازی شنیدیم. اول باور نمیکردیم که صدای تیر باشد اما وقتی تعداد تیرها بیشتر شد، تازه متوجه نیروهای رژیم شاهنشاهی شدیم.
جمعیت داخل کوچههای خیابان صفائیه میرفتند و کوچههای دو طرف این خیابان پر از جمعیت زن و مردی بود که در آن روز به خیابان آمده بودند.
غروب دردناک
تا غروب ۱۹ دی در کوچهها بودیم و کم کم بیرون آمدیم. غروب بسیار دردناکی بود، هم توهین شنیده بودیم، هم به امام اهانت شده بود و هم بسیاری از مردم را شهید و مجروح کرده بودند. وقتی به چهار راه بیمارستان رسیدیم دیدیم که برخی از مردم را با گلوله از پای در آورده و جنازه آنها روی زمین بود. مجروحان را به بیمارستان آیتالله گلپایگانی رساندیم و پس از آنکه ماموران متوجه این موضوع شدند باز هم به ما حمله کردند و در بیمارستان حاضر شده و میخواستند مجروحان و جنازه شهدا را بگیرند که دکتر باهر رئیس بیمارستان اجازه این کار را نداد. بعدها متوجه شدیم آیتالله العظمی گلپایگانی به دکتر باهر گفته بودند که به هیچ عنوان جنازهها و مجروحان را تحویل رژیم ستمشاهی ندهد.
پس از این واقعه درسهای مدرسههای علمیه چند روز تعطیل بود و ما هم بازار را تعطیل کردیم. امام خمینی(ره) اطلاعیهای صادر کرده بودند و شخص شاه را مسئول این کشتارها معرفی کردند.
در چهلمین روز شهادت شهدای ۱۹ دی قم، قیام ۲۹ بهمن مردم تبریز شکل گرفت و بعد هم مردم یزد و همین امر موجب شد تا انقلاب شکل گرفته و شاه و رژیم شاهنشاهی ساقط شود.
چاپ اعلامیه در شرایط خفقان
علی آقا محمدی در ادامه از خاطرات جذاب و دلهرهآور توزیع اعلامیه و مبارزات مردم قم برای ما میگوید: پس از این فعالیتها ارتش شاه نیروهای خود را با تانک در هتل آپادانای قم مستقر کرد و ما برای اینکه با آنها مبارزه کنیم بمبهای دستی و همچنین وسائل آتشزا درست کرده و به مقابله با آنها میپرداختیم.
در آن زمان فردی به نام اوسطی که طلبه بود، در زمان مبارزه، عمامه را در میآورد و تمام سر و صورت خود را میپوشانید و با سنگ قلاب هر هدفی را که میخواست میزد. او تمام ارتش شاه را ذلیل کرده بود به گونهای که از فاصله ۲۰۰ متری هدفش را نشانه میگرفت و با سنگ به او حمله میکرد. متاسفانه روزی تک تیراندازهای رژیم شاهنشاهی او را شناسایی کرده و به شهادت رساندند.
ما هم پیامهای امام خمینی(ره) توزیع میکردیم. در خیابان جوب شور (باجک) یک روحانی، منزلی را در اختیار ما گذاشته بود. در حمام آن خانه که در زیر زمین قرار داشت دستگاه تکثیر را برده بودیم و پیامهای امام خمینی(ره) که تلفنی خوانده میشد، فردی آن را ضبط میکرد و بعد به فرد دیگری میداد تا پیاده سازی کرده و تایپ کند. ما هم تا سحر این اعلامیهها را چاپ میکردیم و گروهی صبحها آنها را منتشر میکردند.
سحر باید به منزل میرفتم و مجبور بودم برای اینکه شناسایی نشوم از خیابان باجک تا خیابان صفائیه که مسیر طولانی هم بود از داخل جوی عبور کنم و هر شب هم که تا به درب منزل میرسیدم همسرم پشت درب ایستاده بود و انتظار میکشید و اشک میریخت اما هیچ گاه به من نگفته بود که در این کارهای مشارکت نکنم.
محمدی سخنانش را با نصیحتی به جوانان تمام میکند: بیان رشادتها و نیت خالصانه انقلابیون در یک یا دو ساعت ممکن نیست. این انقلاب به راحتی به دست نیامده بلکه خون مردم پای این انقلاب ریخته شده و باید مراقب آن باشیم و این مطالب را به نسل جوان بگوییم.
انتهای پیام/۱۱۶/