قم نيوز : قم نیوز: امروز، سالروز شهادت حضرت علی بن الحسین (ع) است روزی که کلام منظوم شاعران آیینی قم و دیگر شهرها، در مجالس و روضه ها، در محافل نقل می شود.
به گزارش قم نیوز بیست و پنجمین روز از ماه محرم، به نام مبارک امام سجاد (ع) است، همو که با زبان خطبه و دعا و اشک، نهضت جهانی حضرت سیدالشهداء (ع) را حفظ و منتقل کرد و سرانجام در چنین روزی از مصائب دنیا رهایی یافت و به ملکوت پیوست.
درباره آن حضرت، شاعران آیینی قم و سایر شاعران سرودههای متعددی تقدیم کرده اند که بسیاری از آنها درباره رنجها و غمهای آن حضرت در واقعه عاشورا و پس از آن است.
یکی از این شاعران، مریم سقلاطونی، از بانوان شاعر قمی است:
مانده بر دوش زمین، رنج مسیر سفرت
آسمان هم شده با گریه خود نوحه گرت
سفر کوفه و دروازه ساعات و حلب
چه سفرها، چه سفرها که نکرده ست سرت!
مجلس شام و تنور و طبق و تشت طلا
چند تابوت که افتاده به آنها گذرت؟
کوهی از درد، سراسیمه دوان است پی ات
رودی از ناله سرازیر شده پشت سرت
راه افتاده به تشییع سرت، شهر به شهر
پا به پای تو نسیمی که شده همسفرت
می روی بر دل گُلهای جهان خواهد ماند
داغ هفتاد و دو پروانه بی بال و پرت
آه دریا ! چه گذشته ست به روزت که چنین
مانده بر دوش زمین رنج مسیر سفرت؟
این هم شعری از ابراهیم قبله آرباطان که حضرت زین العابدین (ع) را جلوه آیات خدا میداند و با اشارهای به مظلومیت بقیع، مدفن مطهر آن امام همام، چنین میسراید:
ای جلوه آیات خدا، حضرت سجاد
وی قافله سالار سخن، خانه ات آباد
شمشیر دعای تو بریده ست سر شرک
تا بوده چنان بوده و تا هست چنین باد
انگار نسیمی تو، رها در نفس شهر
"قد قامتِ" تو شوکت صد قامت شمشاد
در بغضِ تو صد مرثیه تلخ و جگرسوز
در نطق دلاویز تو صد پنجره فریاد
با اینهمه ای مرد، چه تنها و غریبی
بی گنبد و بی بقعه و بی پنجره فولاد.
افشین علا هم از شاعرانی است که در این سوک عظیم شعر دارد و از زبان حضرت اباالحسن، امام علی بن الحسین (ع) خطاب به حضرت سیدالشهداء (ع) میآورد:
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
"قُل أعوذُ بربّ الفلق" بود
گفتی: آیا کسی یار من نیست؟
قفل بر دست و دندان من بود
لحظه ای تب امانم نمیداد
بی تو آن خیمه زندان من بود
کاش میشد که من هم بیایم
در سپاهت علمدار باشم
کاش تقدیرم از من نمی خواست
تا که در خیمه بیمار باشم
ماندم و در غروبی نفسگیر
روی آن نیزه دیدم سرت را
ماندم و از زمین جمع کردم
پارههای تن اکبرت را
ماندم و تا ابد داد از کف
طاقت و تاب بعد از ابالفضل
ماندم و ماند کابوس یک عمر
خوردن آب بعد از اباالفضل
ماندم و بغض سنگین زینب
تا ابد حلقه زد بر گلویم
ماندم و دیدم افتاده در خاک
قاسم آن یادگار عمویم
گفتم ای کاش کابوس باشد
گفتم این صحنه شاید خیالی ست
یادم از طفل شش ماهه آمد
یادم آمد که گهواره خالی ست
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بی رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
"قل اعوذ برب الفلق" بود
علی اکبر لطیفیان هم از شاعرانی است که اشعار متعددی در این مناسبت دارد و در بخشی از یکی از آنها به ایرانی بودن مادر امام سجاد (ع) اشاره کرده و سروده است:
به نگاهش دخیل میبندیم
تا مناجات یادمان بدهد
ای مسیح! ای مسیر سبز نجات!
بر مناجات کردنت صلوات
ای مناجات ای نسیم دعا
راه نزدیک ما به سمت خدا
ای که دریا کنار تو قطره
قطره با التفات تو دریا
نذر سجّاده شبانه توست
چارمین رکعت نوافل ما
ای امام علیّ دوم من
ای امام چهارم دنیا
مرد شب زنده دار سجاده
مرد محراب، التماس دعا
از تو بوی نماز میآید
بوی راز و نیاز میآید
مادر تو نگین حجب و حیاست
شرف الشمس سیدالشهداست
مایه ی آبروی ایران است
افتخار همیشه اَم به شماست
از تو و مادر تو این دل ما
عاشق خانواده ی زهراست
یک سفر پیش ما نمی آیی؟
وطن مادری تو اینجاست
و اکنون شعری از محسن حنیفی که امام اباالحسن سجاد (ع) را "سیُد البُکاء حسینیّه خدا" میخواند و به کتاب جاودان زبور آل محمد (ص)، یعنی "صحیفه سجادیه" هم اشارتی میکند:
بغضش شکست زخم دلش بی حساب شد
سجاده اش معطرِ با اشک ناب شد
او سیّد البکاء حسینیه خداست
گریه سپاه او شد و پا در رکاب شد
صفحه به صفحه ادعیههای صحیفه اش
ناگفتههای مرثیه بود و کتاب شد
عُمری ز داغ روضه سخت تنور سوخت
ذره به ذره یاد لب تشنه آب شد
عکس غروب روز دهم بین چشم او
با عکس آن هلال سر نیزه قاب شد
یادش نمی رود بدن بی سر حسین
یا آن محاسنی که به خونش خضاب شد
رگهای روی حنجر زخمی گواه بود
در بردن سر پدر او شتاب شد
سینه زده برای تَنَش مثل بادها
وقتی که نوحه خوان تَنَش آفتاب شد
دیگر لبش به آب خنک! نه نخورد و رفت
او روضه دار دائم طفل رباب شد
خاک فلک به روی سرم که نوشته اند
با دست بسته وارد بزم شراب شد
و اینک روضه منظوم این امام همام را از زبان آن حضرت و در شعر قاسم صرافان مرور میکنیم:
مثل من هیچکس در این عالم، وسط شعلهها امام نشد
در شروع امامتش چون من، اینقَدَر دورش ازدحام نشد
لشکری از مغیره میآمد، خیمه غارت شد و در آتش سوخت
غیر زهرا به هیچ معصومی اینقَدَر گرم، احترام نشد
روضه از این شدیدتر هم هست، لحظه ای که حسین یاری خواست
و علی بود اسم من اما ... خواستم پا شَوَم ز جام، ... نشد
به لب تشنه علی اصغر، به لب تیز ذوالفقار قسم
تا به امروز هیچ شمشیری، اینقَدَر تشنه در نیام نشد
رفتن شاهزاده ای چون من به اسیری به یک طرف، اما
در سفر اینقَدَر غُل و زنجیر، گردن بنده و غلام نشد
تلّ و گودال و نعل و علقمه ... آه! ذوالجناح و لب و گلو ... انگار
مثل زینب کسی دلش اینقدر؛ خون ز تکرار حرف لام نشد
آه! زینب کجا و بزم یزید، او کجا و جواب ابن زیاد
باز هم صد هزار مرتبه شکر، اینکه با شمر همکلام نشد
این چهل سال گریه ام شاید از همان روز اربعین باشد
هر قدر عمّه سعی کرد صبور به حسینش کند سلام نشد
دیدم از زیر چادرش زینب گفت طوری که نشنود عباس
رنجها دیده ام حسین! اما؛ هیچ جایی شبیه شام نشد
چه مسلمانی عجیبی بود که در آن بر عیال پیغمبر
نان و خرما حلال بود اما، سنگ انداختن حرام نشد
غل و زنجیر و رشته بر گردن، یک نفس باده بلا را من
سرکشیدم تمام، اما شُکر! سفر عشق ناتمام نشد
"شهادت امام سجاد (ع) از زهر دشمن و رهایی از غم کربلا"، نکته کلیدی شعر سید محمد میرهاشمی است:
میشکافد تیر غربت سینه سجاد را
زهر از غم میرهاند این دل ناشاد را
میگذارم بر زمین دیگر سلاح گریه را
می کشم با "یا حسینی" آخرین فریاد را
دیده ام بر خاک صحرا پیکر ابرار را
دیده ام بر نیزه اعدا سر اوتاد را
دیده ام در کربلا غم واژه توحید را
دیده ام در بین مقتل شادی صیاد را
هم زمان ناله غربت، تبسم بر یتیم؟
جان به دل دادم به شام محنت این اضداد را
ناله ام احیا نماید خون ثارالله را
اشک من رسوا نماید دشمن شیاد را
باورم شد دردهای سینه سوز کوچه را
حس نمودم در اسارت غربت اجداد را
خارجی خواندم، اسیرم کرد، قصد جان نمود
با دو چشم خویش دیدم مرگ عدل و داد را
دیده ام در زیر پا اوراق قرآن، دیده ام
پرچم زلف سر نیزه نشین در باد را
زهر برد از سینه تاب، اما نبُرد از خاطرم
کینههای قوم بدتر از ثمود و عاد را
گوشه ویرانه گم کردم، نجُستم تا کنون
گوهری که زیر دست و پای خصم افتاد را
سعید توفیقی هم این مناسبت جانکاه را چنین به سوک نشسته است، شعری که پایان این مصیبت منظوم خواهد بود:
آن کسی که همه اش گریه عاشورا بود
آب میدید به یاد جگر سقا بود
چشمهایش همه شب هیئت واویلا داشت
تا نفس داشت فقط گریه کُنِ بابا بود
زهر نوشید وَ تب کرد محیط جگرش
گُر گرفت از عطش و سوخت همه بال و پرش
خشک شد جُلگه لبهاش و با خشکی لب
روضه میخواند به یاد لب خشک پدرش
آن کسی که خود خورشید به پایش افتاد
ناگهان رعشه بر اندام رسایش افتاد
ضعف شد چیره و زیر بغلش خالی شد
از روی شانه افتاده عبایش افتاد
وای از ریش سپیدش که حنایی شده بود
ناله اش گفتن اسمی سه هجایی شده بود
دم مغرب افق شهر مدینه اما
جهت قبله او کرب و بلایی شده بود
این هم از ماهیّت نفس نفیس خاک است
سر آقا به روی دامن خیس خاک است
همه اش سجده شده مثل پدر در گودال
خاک سجاده و سجاد انیس خاک است
گاه آهسته فقط وای برادر میخواند
لب تشنه "قتلوا" بود که از بَر میخواند
اشک میریخت وَ هر آینه میگفت حسین
تا دم مرگ فقط روضه حنجر میخواند
تلخی زهر به کامش عسل و قند آمد
بر لب پر تَرَک اش مطلع لبخند آمد
جلوی چشم تَرَش کرب و بلا ظاهر شد
یا اَبِ یا اَبِ گفت و نفسش بند آمد.