قم نيوز : قم نیوز: امروز، روز پایانی ماه صفر و سالروز شهادت حضرت امام رئوف (ع) است؛ روزی که جهان اسلام و ایران اسلامی، به ویژه مردم شهرهای مشهد و قم، عزادارند و اشعار شاعران آیینی، وِرد زبانشان است.
به گزارش قم نیوز آخرین روز عزاداری دو ماهه ماههای محرّم و صفر، به نام مبارک حضرت علی بن موسی الرضا (ع) و به یاد سالروز شهادت مظلومانه آن امام معصوم است؛ همو که مضجع نورانیاش، پناهگاه همه دوستداران آلُ الله است.
و اما شعر شاعران آیینی قم و ایران در این روز، گرمابخش محافل روضه است که بخش قابل توجهی از این اشعار، اشاره ای هم به حضرت فاطمه معصومه (س) به عنوان خواهر گرامی امام رضا (ع) دارند.
از جمله این اشعار میتوان به این شعر از رحمان نوازنی اشاره کرد که ضمن بیان هجرت اجباری امام (ع) از مدینه و همچنین مسموم شدن حضرت در مرو، به مصائب حضرت زهرا (س) و حضرت امام حسین (ع) هم توجه دارد:
باز شب آخر ماه عزاست
باز دلم پیش امامِ رضاست
باز دو چشمان ترم تشنه اند
باز خراسان دلم کربلاست
مدینه گریهها برایت نمود
چقدر معصومه دعایت نمود
دشمنت از خانه غریبانه بُرد
برد و غریبانه فدایت نمود
زهر تو را به پیچ و تابت کشید
آه تو را به التهابت کشید
زهر به تو خوراند و دشنام را
به ساحت ابوترابت کشید
قاتل تو که میهمان کشته بود
تو را به دست این و آن کشته بود
ولی به وَللَّه تو را زهر نه
تو را فقط زخم زبان کشته بود
وای که از سوز جگر سوختی
تا در حجره در به در سوختی
صدای یا فاطمه ات تا رسید
گمان کنم که پشت در سوختی
چقدر مو سفید کردی آقا
چقدر غصّه دارِ دردی آقا
مگر چه زهری به شما داده اند
که سبزی و کبود و زردی آقا
سوز جگر آه تو را میبَرَد
آه تو را سمت خدا میبرد
سلام بر لبان تشنه تو
که هی مرا کرب و بلا میبرد
کینه این زهر چه بی حد شده
آه تو از سوز جگر سدّ شده
شمر به قتلگاه تو آمده
حجره کوچک تو مشهد شده
چگونه تا حجره رسیدی بگو
در آن میانه چه کشیدی بگو
به کوچه یا پشت در خانه ات
مُغیره را باز ندیدی بگو؟
غریب و تنها به کجا میروی
دست به دیوار چرا میروی
با جگر سوخته این لحظهها
مدینه یا کرب و بلا میروی
عبای خود را به سر انداختی
به کوچهها یک نظر انداختی
در وسط کوچه که خوردی زمین
ما را به یاد مادر انداختی
ولی کسی در آن میانه نبود
و کوچهها پُر از بهانه نبود
میان ازدحام داغ کوچه
دست کسی به تازیانه نبود
بند به دست مرتضی میزدند
در وسط کوچه تو را میزدند
گوشه چشم تو چرا شد کبود
کاش به جای تو مرا میزدند
و اینک، یکی از اشعار متعدد "میثم" را به تماشا مینشینیم که شاعر در آن، دل زائر خراسان را به تصویر میکشد:
کعبه اهل وَلاست، صحن و سرای رضا
شهر خراسان بُوَد کرب و بلای رضا
در صف محشر خدا مشتری اشک اوست
هر که در اینجا کند گریه برای رضا
کیست پناه همه جز پسر فاطمه؟
چیست رضای خدا غیر رضای رضا؟
بر سر دستش برند هدیه برای خدا
ریزد اگر دُرّ اشک، دیده به پای رضا
زهر جفا ریخت ریخت، شعله به کانون دل
خونِ جگر بود بود، قُوت و غذای رضا
نغمه قُدّوسیان بود به آمین بلند
حیف که خاموش شد صوت دعای رضا
یاد کند گر دَمی زان جگرِ چاک چاک
خون جگر جوشد از خشت طلای رضا
از درِ بابُ الجواد میشنوم دم به دم
یا أبَتایِ پسر، وا وَلَدای رضا
بوسه به قبرش زدم، تازه ز طوس آمدم
باز دلم در وطن، کرده هوای رضا
گر برود در جنان یا برود در جحیم
بر لبِ "میثم" بُوَد، مدح و ثنای رضا
شاعر دیگری که شعر خود را از زبان حضرت ثامن الحُجج (ع) میسراید و در بخشی از آن، گریزی هم به کربلا میزند؛ حسن لطفی نام دارد:
امان نداد مرا این غم و به جان افتاد
میان سینه ام این درد بی امان افتاد
به راه روی زمین مینشینم و خیزم
نمانده چاره که آتش به استخوان افتاد
چنان به سینه خود چنگ میزنم از آه
که شعله بر پر و بال کبوتران افتاد
کشیده ام به سر خود عبا و میگویم
بیا جواد که بابایت از توان افتاد
بیا جواد که از زخمِ زهر میپیچد
شبیه عمه اش از پا نفس زنان افتاد
شبیه دخترکی که پس از پدر کارش
به خارهای بیابان به خیزران افتاد
به روی ناقه عریان نشسته، خوابیده
و غرق خواب پدر بود ناگهان افتاد
گرفت پهلوی خود را میان شب ناگاه
نگاه او به رخ مادری کمان افتاد.
شعر بعدی درباره این مصیبت جانسوز، بخشی از شعر یوسف رحیمی با ردیف "أیُّهَا الغریب" خواهد بود:
خورشید سر زد از سَحَرت؛ أیّها الغریب
از سمت چشمهای تَرَت، أیّها الغریب
تو ابر رحمتی که به هر گوشه سر زدی
باران گرفت دور و برت أیها الغریب
جاری ست چشمه چشمه قدمگاه تو هنوز
جنّت شده ست رهگذرت أیها الغریب
تو آفتاب رأفتی و کوچه کوچه شهر
در سایه سار بال و پرت أیّها الغریب
با این همه، غریبِ غریبان عالمی
داغی نشسته بر جگرت أیها الغریب
از کوچههای غربت شهر آمدی ولی
داری عبا به روی سرت أیها الغریب
آقای من! نگو که تو هم رفتنی شدی
زود است حرف از سفرت أیها الغریب
شُکر خدا جواد تو آمد ولی هنوز
بارانی است چشم ترت أیها الغریب
و این هم شعری از قاسم صرافان که در ابیات پایانی، به حضرت صاحب عصر و زمان (عج) اشاره میکند:
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
اباصلت! آبی بزن کوچهها را
قرار است امشب جوادم بیاید
قرار است امشب شود طوس، مشهد
شَوَد قبله گاه غریبان، مزارم
اگر چه غریبی شبیه حسینم
ولی خواهری نیست اینجا کنارم
به دعبل بگو شعر کامل شد اینجا
"وَ قَبرٌ بِطوس"ی که خواندم برایش
بگو این نفسهای آخر هم اشکم
روان است از بیت کرب و بلایش
از آن زهر بی رحم پیچیده ام من
به خود مثل زهرای پشت در از درد
شفابخش هر دردم از بس که خواندم
در آن لحظهها روضه مادر از درد
بلا نیست جز عافیت عاشقان را
تسلّای دردم نگاه طبیب است
من آن ناخدایم که غرق خدایم
"رضا"یم، رضایم رضای حبیب است
شرابش کنم بس که مست خدایم
اگر زهر در این انار است و انگور
کند هر که هر جا هوای ضریحم
دلش را در آغوش میگیرم از دور
شدم آسمان، پر کشد تا کبوتر
شدم دشت، تا آهو آزاد باشد
شدم آب، تا غصهها را بشویم
میان حرم زائرم شاد باشد
اباصلت! آبی بزن کوچهها را
به یادِ سواری که با ذوالفقارش
بیاید سحر تا بگردند دورش
خراسان و یاران چشم انتظارش
شعر بعدی در این مناسبت جانکاه، از محمود ژولیده و از زبان امام هشتم (ع) خواهد بود:
عرش را منتظر خویش دگر نگذارم
فرش را خسته و پیوسته قدم بردارم
آنچنان قوت زانوی مرا زهر گرفت
که شده روز، چنان شام، به چشم تارم
عرق سرد به پیشانی گرمم بنشست
یاد سجاد کنم با بدن تبدارم
زهر از تشنه لبی حال مرا کرد عوض
یا حسین! از جگر سوخته، آتش بارم
تازه لرزیدن زانوی تو را دانستم
یا حسین! درد غریبی تو شد افطارم
شهر انگار که اطراف سرم میچرخد
مادرا درد و غم کوچه دهد آزارم
یا علی! وای که عمامه ام از سر افتاد
قوتی نیست که آن را به سرم بگذارم
مثل پیغمبر اعظم ز بیانم جان رفت
قلم و لوح بیارید که بی گفتارم
بس در این حجره دربسته به خود میپیچم
خسته شد جانم و پیچید به هم طومارم
باقی عمر مرا از نفسم بشمارید
عمر کوتاه من و دردسر بسیارم
نعل تازه به سم مرکب مامون بزنید
که من از پیکر صد چاک، خجالت دارم
تازیانه بزنید از همه سو بر بدنم
زائر زینب کُبراست دل خونبارم
من از این حجره دربسته رها میگردم
که تمام است در این لحظه تمام کارم
ای مقیم حرم پاک پیمبر پسرم
زائر روی پدر باش که جان بسپارم
وحید قاسمی هم مسموم شدن حضرت امام رضا (ع) را با انگور، اینچنین روایت میکند؛ شعری که پایان بخش این روضه منظوم است:
انگور میخرند؛ پذیرایی ات کنند
مهمان جشن شُوم یهودایی ات کنند
شُکر خدا که بر بدن ات دشنه ای نخورد
قِسمت نبود حضرت یحیایی ات کنند
این اشک شوق ماست که شُکر خدا نشد
نیزه سوار زخمی صحرایی ات کنند
گل ریختند روی تنت ای غریب طوس
تا در نگاه شهر تماشایی ات کنند
بخشیده اند مهریه شان را زنان شهر
تا گریه بر غریبی و تنهایی ات کنند