قم نيوز : آقای شریعتی به من گفتند «شما جلسات آقای خامنهای میروید؟» گفتم: «نه». دوباره پرسید : نمیروید؟ گفتم : من ایشان را نمیشناسم. ایشان با تعجب گفتند: شما آقاسید علی آقا را نمیشناسید؟
به گزارش قم نیوز حجت الاسلام و المسلمین محمد علی مهدوی راد از جمله شخصیتهای حوزوی است که با وجود مجالست با دانشگاهیان و محیطهای علمی و اجرایی خارج از حوزه، روحیه حوزوی خود را حفظ کرده است. او که اصالتا ترک زبان است، به واسطه موانست با قرآن و حدیث، فارسی را با لهجه عربی تکلم میکند.
او اکنون دبیر کتاب سال جمهوری اسلامی است و علاوه بر مطالعات قرآنی، مدیریت کتابخانه تخصصی قرآن و کتابخانه تخصصی ادبیات را برعهده دارد.
در گفتگوی خبرنگار خبرگزاری حوزه با این محقق حوزوی، برخی از سوابق انقلابی او در کنار حضرت آیتالله خامنهای، وضعیت مطالعات قرآنی کشور و میزان حضور قرآن در زندگی مردم به همراه برخی توصیهها و درخواستهای او از حوزویان مطرح شده است.
حجتالاسلام والمسلمین مهدوی راد در این مصاحبه گفت: نگارش تفسیر قرآن به زبان فارسی و ترجمه نشدن آن به عربی موجب عدم استفاده از آن در کشورهای دیگر و دفن شدن آن در ایران میشود که مشروح آن تقدیم می شود:
- از جمله فعالیتهای شما، فعالیتهای انقلابی و همراهی با مقام معظم رهبری در سالهای مبارزه بوده است. لطفا در مورد فعالیتهای انقلابی خود و مباحث آن زمان توضیح بفرمایید.
من 13 فروردین 1348 از دهمان که ینگجه که از دهات بخش سرولایت نیشابور است به مشهد آمدم. بخت یاری من این بود که ده ما عالم بزرگوار بسیار متدین و زاهدی در مشهد داشت به نام آیت الله حاج شیخ نصرت الله شوشتری که چون پدرم با ایشان ارتباطات زیادی داشتند، ایشان زمینه را آماده کرده بودند که به مشهد بروم.
در آن زمان مدرسه آقای میلانی در اوج فعالیت بود. من هم در نوشتهای نوشتهام و از نظام آموزشی این مدرسه تمجید کردهام که آقای میلانی بن مایه آموزشی آن مدرسه را از کجا گرته برداری کرده بود که الان هم پیشرو است. ایشان در دهه چهل در آن مدرسه که یک مدرسه برنامهای بود و هیچ کلاسی نباید بیش از 30 طلبه میداشت، هر هفته و هر ماه و آخر سال امتحان برگزار میکرد و نفرات اول تا سوم تقدیر میشدند. علاوه بر این کلاسهای فوق برنامه انگلیسی و حفظ قرآن و ریاضیات و ... هم داشتند.
شب که من وارد مشهد شدم، صبح اول وقت وارد کلاس شدم یعنی الحمدلله هیچ اتلاف عمری نداشتم و هر اندازه زمینه استفاده داشتهام استفاده کردهام. طی دو سال یا کمی بیشتر که در مدرسه «دودر» بودم به مرحوم استاد محمدتقی شریعتی پدر دکتر شریعتی متصل شدم. ایشان در آن زمان بسیار پیر و گوشهگیر شده بودند. آیت الله مطهری در مورد ایشان نوشته است (نقل به مضمون) مرحوم شریعتی جهاد مستمری داشته است و یک نتیجه این جهاد پیری زودرس بود که 20 سال از عمر واقعی پیرتر بودهاند. من مرتب خدمت ایشان میرسیدم و ایشان با بزرگواری من را میپذیرفتند.
در آن زمان به جلساتی می رفتم که اصلا نمی دانستم مربوط به انجمن حجتیه است. جلسات منظمی بود و آدمهای تحصیلکرده با ماشینهای آن چنانی با ریشهای پروفسوری به آن میآمدند. همه جلسات در خانههای بالای شهر برگزار می شد.
یک روز استاد شریعتی به من گفتند چه کار میکنید گفتم میروم مدرسه آقای میلانی گفتند دیگر چه کار میکنید گفتم جلساتی میروم شبهای جمعه که وضعش چنین است و وصف کردم. ایشان به من گفتند «مناسب نیست آقا». مجددا پرسیدم: یعنی نروم؟ گفتند «مناسب نیست آقا» تعجبم از آن است که آقای شریعتی با آقای حلبی هم بسیار دوست بودند و اینها در سال 32 با هم در صحنه انتخاباتی و ... بودند که این مساله را بعدها متوجه شدم. من بچه حرف شنویی بودم و دیگر به آن جلسات نرفتم. آقای شریعتی در همان جلسه به من گفتند «شما جلسات آقای خامنهای میروید؟» گفتم: «نه»
- نمیروید؟
من ایشان را نمیشناسم.
ایشان با تعجب گفتند: شما آقاسید علی آقا را نمیشناسید؟ مرحوم شریعتی در سه راه دانش منزل داشتند و فعالیتهای آیتالله خامنهای در آن زمان در مسجد امام حسن مجتبی(ع) بود که یکی دو کیلومتر با منزل ایشان فاصله داشت.
آن روز تا غروب محضر ایشان بودم و همان جا وضو گرفتم و به کوچه سرشور رفتم که به مسجد امام حسن مجتبی(ع) منتهی میشد. چند دقیقهای به اذان مانده بود. سرکوچه ایستادم آیتالله خامنهای با یکی از شاگردان آمدند. سلام عرض کردم و اجازه خواستم که در جلساتشان شرکت کنم. ایشان هم موافقت کردند.
این شد مبدا ورود من به جلسات ایشان و گمان نمیکنم ایشان در مشهد جلسهای تشکیل داده باشند و من در آن شرکت نکرده باشم.
مدتی گذشت، من از مدرسه دودر خوشم نمیآمد. مدرسهای بود که طلبهها در آن نوعا درس نمیخواندند و آرزو میکردم از این مدرسه بروم. شنیده بودم مدرسهای هست به نام جعفریه مربوط به مرحوم آقاشیخ غلامحسین تبریزی و آنجا اگر کسی تا معالم خوانده باشد و 20 صفحه از مطول را امتحان بدهد، اتاق میدهند، اتاقها هم تکنفره است. اول که به آنجا رفتم پیش مدیر مدرسه حضرت آیت الله گرایلی دست و پایم را گم کردم. ایشان خیلی لطف کردند و من خودم را یافتم و بعدا خیلی خوب درس خواندم. نوبت اول که رفتم مدیر مدرسه گفت برو یک هفته دیگر بیا. یک هفته بعد از در که وارد شدم. گفت اینجا به جز درس چیزهای دیگری هم هست. من بچه بودم، بغضم گرفت و زدم زیر گریه.
گریهام گرفت و گفتم یعنی چه مگر من چه کار کردهام. من درس میخوانم، کتابهای غیردرسی هم میخوانم. به جلسات آقای خامنهای هم میروم. ایشان گفتند کار خوبی میکنی؛ همه طلبههای ما به جلسات آقای خامنهای میروند. گفتم کار دیگری ندارم. من با چشم گریان رفتم و یک هفته بعد مجددا به آن مدرسه رفتم. این بار از در که وارد شدم حضرت آیت الله گرایلی مدیر مدرسه گفتند: آقا چرا نمیآیی ما منتظر شما هستیم. برو جور و پلاست را بردار و بیار یک اتاق زیر پلهها هست، آنجا مستقر شو. اینجا پارتی هم نیست حتی اگر پسر خود حاج شیخ هم باشی. از بدترین اتاق شروع میکنی. من اسم آن اتاق را گذاشته بودم زندان هارون الرشید.
در آن زمان در ورودی بالای چند شرط برای طلاب نوشته بودند؛ کسی که اینجا درس میخواند یعنی طلبه ساکن چند شرط دارد: تفسیر باید بخواند، مهمان شب خواب جز یک شب نیاورد و فلسفه نخواند. به واسطه این شرط ها از فردای آن روز به جلسه تفسیر حاج میرزا جواد تهرانی رفتم. این جلسه از شنبه تا چهارشنبه مثل درس حوزه ساعت 7 صبح تشکیل می شد و جلسه بسیار سازندهای بود. در همان مدرسه جعفریه پنجشنبهها و جمعهها هم آیتالله خامنهای تفسیر میگفتند که چاپ شده است.
قبل از ارتباط با استاد شریعتی با دکتر شریعتی آشنا شدم و اولین کتابی که از دکتر شریعتی خواندم شهادت بود که بسیار روی من تاثیرگذاشت و من را دگرگون کرد و حالت عجیبی در من ایجاد کرد.
با وجود آنکه در آن زمان ارتباطاتم با انقلابیون زیاد بود الحمدلله هیچ وقت دستگیر نشدم؛ به ویژه ارتباط با آیتالله خامنهای. ایشان به معنای واقعی کلمه پدر فکری روشنفکرانه طلبهها بودند. دیگران اگر هم این زمینه را داشتند، مجال نقش آفرینی را نداشتند؛ مثلا آقای طبسی را اصلا نمیگذاشتند منبر برود. حتی درس معالم ایشان را که میرفتیم یک شب برای ایشان صندلی گذاشتند آمدند و تعطیل کردند چون میگفتند صندلی حالت منبر پیدا میکند. شهید هاشمینژاد فعالیتش کلا در خراسان ممنوع بود. بیرون خراسان میتوانست بیرون برود. ایشان پشتوانه عجیبی برای طلبهها بود و فرار از مشهد را هم ایشان به من یاد داد. مرحوم آقای محامی هم چندان دغدغه فکری و فرهنگی نداشت. نتیجتا آیتالله خامنهای محور اصلی جریان فکری مشهد بودند، در کتاب جریانهای مذهبی و سیاسی هم به درخواست آقای جعفریان در این مورد مفصل نوشتهام.
من رساله امام را پخش میکردم. یک کتابفروشی در کنار در مسجد گوهرشاد به نام حاج آقای علیزاده بود که ایشان به من رساله و کتابهای قاچاق میدادند. البته ایشان ابتدا ضدشریعتی بود و بعدا کتابهای شریعتی را هم میداد.
آن زمان که در مدرسه دودر بودم یک ساواکی قوچانی در این مدرسه رفت و آمد داشت که من نمیدانستم ساواکی است. فعالیت من به حدی رسید که یک روز این ساواکی پیش داماد عموی ما رفت و گفت: «به فلانی یعنی من بگویید که این توبمیری از آن توبمیریها نیست، من چندین بار مماشات کردهام و با این که بچه است و نادان است دیگر نمیتوانم کوتاه بیایم.» یک بار هم مرا تعقیب کرده بودند و با دستورالعمل آقای هاشمینژاد چهل روز مخفی شدم و بعد ماجرا عادی شد. آن ساواکی گفته بود اگر این بار او را بگیرند میفرستندش جایی که عرب نی انداخت. این مربوط به سال 54 است.
من پیش شهید هاشمی نژاد رفتم و ایشان گفتند از مشهد برو. قبلا هم خدمت ایشان رفته بودم و ایشان دستورالعملهایی داده بودند و ماجرا عادی شده بودم و در مشهد مانده بودم. این بار ایشان گفت الان تابستان است و درسها تعطیل است، به دهتان برو و از آنجا به قم برو و اسمت را هم عوض کن تا پیدایت نکنند. ایشان به من گفتند در این مدت کوتاه اگر به صورت اتفاقی دستگیرم کردند در زندان و بازجویی چه باید بکنم.
ایشان در دهه فاطمیه در خانه شان روضه میگرفتند و آقاشیخی هم روضه سنتی عادی میگفت خودشان بالای صندلی مینشستند و نحوه رویارویی با ساواک را هم توضیح میدادند. در حالی که چند ساواکی که همه میدانستند ساواکی هستند در جلسه حاضر بودند. ایشان توضیح میدادند که ساواکی ها این طور بازجویی میکنند اگر زمانی که شما را بازجویی میکنند صدای ناله و ضجه آمد نترسید که صدای نوار است و ...
من از آنجا به قم آمدم. اول فامیلم را که مهدوی بود تبدیل کردم به مهدوینژاد و بعد چون در دفتر مهدوینژاد زیاد بود، تبدیل کردم به مهدوی راد بعد به ثبت تقاضا دادم که رسما فامیلم عوض شود و مهدوی راد شدم.
حجت الاسلام والمسلمین مهدوی راد استاد دانشگاه تهران
حضرتعالی از جلسات مراجع بزرگی استفاده کردهاید. مهمترین درس هایی که از محضر این مراجع به دست آوردهاید چه بوده است به ویژه تواضع با وجود جایگاه علمی را که آموخته اید؟
من بارها گفتهام که شخصیت فکری و اندیشگی و روشنفکری اگر دارم مربوط به آیتالله خامنهای است. مکتوبش مال آقای شریعتی و آقای حکیمی است. گاهی شاگردانم از من سئوال میکنند که چه حسی داری که این همه کتاب میخوانی. من این را هم از آیتالله خامنهای دارم. آیتالله خامنهای در مطالعه واقعا حیرتآور بودند. در ورودی خانه یک اتاق تودرتویی داشتند که ساعتهای 10 دوشنبه گعده داشتند، این گعده در تابستانها هر روز بود. من همیشه در آن گعده ها حاضر بودم. اگر چند نفر بودند و سه دقیقه سکوت میشد کتاب برمیداشتند و مطالعه می کردند. من بسیار از آن جلسات استفاده کردم اما متاسفانه متن آن جلسات را یادداشت نکردهام. شاگردگرایی، طلبه تربیت کردن و تواضع را از مرحوم استاد بنیهاشمی رضوان تعالی علیه یاد گرفته ام. ایشان بسیار افتاده و خاکی بودند، یک تابستان من و آقاشیخ محمد معلمی مانده بودیم و ایشان برای ما لمعه میخواندند. گفتیم استاد حوصلهمان سر رفته به شاندیز برویم. ایشان گفتند برویم. نفری 5 ریال میدادیم برای شاندیز. در شاندیز مدرسه علمیهای بود که مدیرش از دوستان همدورهای ایشان بود. مدرسه تقریبا خالی بود. درس دادند و شب ماندیم و آبگوشت درست کردیم. بعدها از همشاگردیها چیزهایی از لطف به شاگردان شنیدم که واقعا عجیب بود.
در دوره درس خارج در قم از آقای صانعی استفاده کردم. من سطح و کمی خارج را نزد ایشان خواندهام. در قضیه صاحبخانه شدن هم ایشان به من کمک کردند.
سبک پژوهش را از اول تا آخر از آقای منتظری آموختم که آن سبک تفقه در تاریخنگاری، در اصولنگاری و در فقهنگاری به کار میآید، این سبک رفتن به ریشهها و یک اندیشه را از ریشهها گرفتن، کاویدن، کانالها باز کردن و نتیجه گرفتن است.
در مورد احترام به شاگردان یک روز یکی از شاگردانم گفت چرا این اندازه شاگردهایت را احترام میکنی. گفتم تمام احساس من از این رفتار ناشی از این است که در مشهد حدیث خواندهام و انس با میراث اهل بیت خیلی در من موثر بوده است و نیز اینکه استادهای من این طور بودهاند. این خیلی خیانت است که من این طور یاد بگیرم و این طور رفتار نکنم.
با این اوصاف به نظر شما سنتهای فراموش شده حوزه چیست؟
در بخش آموزش سهلگرفتن آموزش یک سنت مهم فراموش شده است. سهل شدن آموزش و کمکآموزشیهای خیلی خوب به جز شل شدن آموزش است. من به طلبهها میگویم در مرحله ما با انقلابیگری مقداری درس شل شده بود با این حال وقتی مکاسب میخواندم پنج تا حاشیه را در کنارش میخواندم. یعنی وقتی روز به درس مکاسب میرفتم شب کتابخانه خوبی داشتم و پنج حاشیه را مطالعه میکردم که سادهترینش حاشیه شهیدی بود. هیچ طلبهای نبود که حاشیه شهیدی را بخواند. آن زمان اصلا شرح فارسی معنا نداشت. در شماره 19 یا 18 آینه پژوهش مقاله تندی برای حوزه نوشتم که زعمای حوزه باید از رسائل و مکاسب به بالا کتاب درسی فارسی را ممنوع کنند. معنا ندارد که این همه شرح فارسی کفایه و شرح فارسی رسائل در درس خارج داشته باشیم. چنین طلبهای آیا ادبیات میداند و متنهای دشوار میتواند بخواند؟
شاگردی داشتم که الان همکارم شده است. وقتی کتابهای متون اولیه عربی را میبرد و میخواند میگوید تازه میفهمم حدیث یعنی چه. تازه میفهمم نهج البلاغه یعنی چه.
در آموزش باری به هر جهت نگری و سهلانگاری از آفتهای حوزه است. امتحان در زمان ما هم بود، ولی الان چون امتحان سالانه شده اگر طلبه خودش اهل درس نباشد و خودش فهم درسی نداشته باشد، اگر 40 صفحه از سیوطی را مطالعه نکرده باشد و امتحان بدهد مثل دانشگاه میگوید این درس را پاس کردهام و دوباره به سراغ آن بر نمیگردد و بقیه آن را نمیخواند.
در مدرسه آقای میلانی با آنکه یک مدرسه برنامهای بود، یک سال مقداری از سیوطی باقی مانده بود و برای سال بعد در فوق برنامه آن را گنجاندند و سیوطی را کامل خواندیم؛ بقیه سیوطی سالاد نیست که اگر نخوری اشکالی به هم نزند.
از بین رفتن درس اخلاق آموزشی هم بسیار بد است. من آداب المتعلمین را دو بار خواندم. اصلا چرا علمای قدیم آداب المتعلمین را در داخل جامع المقدمات گذاشته بودند؟
نکته سوم دگرگونی ارزشها است که واقعا فاجعه است. ترکهای ما ضرب المثلی دارند که میگوید اسب حضرت عباس هم علوفه میخواهد. من معیشت و زندگی را میفهمم و به طلبهها میگویم پدر من هم سرمایهدار نبوده است و من هم منبر رفتهام و پول گرفتهام و زندگی کردهام. کسی به من میگفت کتابخانه به این خوبی را چه طور ایجاد کردهای گفتم من و خانمم اصل را بر این گذاشته بودیم که اگر تعارض بین این افتاد که کتاب بخریم یا قابلمه، کتاب بخریم تا این کتابخانه ایجاد شد. این بستگی به این دارد که تو چه طور زندگی میکنی، اما این که طلبه هنوز پایه پنجم و ششم را نگذرانده به فکر خانه و ماشین آن چنانی باشد درست نیست. همین طلبههای عزیزی که از زندگی ناله میکنند 80 درصدشان ماشین دارند. ما 7-8 طلبه در محضر آیتالله خامنهای بودیم. ایشان –سال 55 یا 56- طلبه ها را نصیحت میکردند و میگفتند چه معنا دارد طلبه ماشین داشته باشد. یکی از طلبهها گفت مگر اینکه منزل تا محل درس فاصله داشته باشد. آقا فرمودند نخیر اگر منزلش به محل درس دور باشد مثل بقیه ماشین عمومی سوار بشود چه برسد به اینکه نزدیک باشد. در ارتش دورههای 20 روزه عقیدتی برگزار میشد و در پایان این دوره، من 2 ساعت به قول امروزیها سبک زندگی میگفتم، هر ساعت این جلسات شاید 10 نفر به مسجدیها اضافه میکرد چون میدیدند آخوندها هم مثل خودشان هستند. یکی از چیزهایی که در آن جلسات میگفتم این بود که تا دو سال بعد از ازدواج هیچ پارچه شلواری نخریدم. چون قباها وقتی مقداری استفاده می شوند، سر جیب و آرنجشان خراب میشود، اما پایین پایش سالم است. در مدرسه میلانی یک خیاطی به اسم آقاتقی بود. قباها را به او میدادیم و او شلوار درست میکرد. مقداری نظام ارزشی زندگی ما دگرگون شده است. اگر بنا باشد علما هم مثل دیگران زندگی کنند که علما نمیشوند.
ازدواجها هم در جای خودش نیست.
فکر میکنم حوزه خیلی آموزش را سهل میگیرد. درست است که در مدرسه آقای میلانی مطول را کنار گذاشته بود و مختصر را تدریس میکردند اما در آن مدرسه حجت هاشمی مختصر را درس میداد. بهترین استادهای مدرسه در مدرسه آقای میلانی درس میدادند.
حجت الاسلام والمسلمین مهدوی راد استاد دانشگاه تهران
چه شد که به صورت تخصصی وارد فعالیتهای قرآنی شدید؟
اصل عشق من به قرآن مال مشهد است. تفسیر و حدیث همان است که عرض کردم یعنی در مدرسهای که انس من با قرآن شروع شد چون مجبور بودم برای آن که ماندنم در آنجا مشروع باشد تفسیر و حدیث بخوانم.
یک استادی داشتم - آقای صادقی- که تهذیب المنطق و بخشی از مغنی و یک بار عقاید صدوق را خدمت ایشان خواندم. یکی از محاسن مدرسه آقای میلانی عقاید صدوق بود، این یک خط عقیدتی درست میکرد تا هر فکری از این طرف و آن طرف وارد بشود تلاطم ایجاد نکند. آقای صادقی به ما میگفت وقتی بالای منبر میروید اگر 500 نفر پای منبر شما باشند یعنی 500 ساعت کار. ایشان چون مثل من دهاتی بودند مثالهایشان هم دهاتی بود و میگفتند: «در 500 ساعت میشود یک جریب زمین را شخم زد. شما در این 500 ساعت با ذهن مردم چه میکنید؟ تا مطالعه نکردهاید و در ذهنتان مطلب را منظم نکردهاید بالای منبر نروید.» به همین دلیل حتی وقتی در روستاهای بندرعباس بالای منبر میرفتم از قبل یادداشت داشتم؛ خطبه، آیه فلان، حدیث فلان، قصه فلان.
عشق و علاقه من از آنجا شروع شد اما به صورت منظم و آکادمیک با ورود به دانشگاه کار را ادامه دادم. در سال 69 آقای حجتی از من برای تدریس دانشگاه دعوت کرد. آقای حجتی مرا دیده بود و گفته بود به دانشگاه بیا. من قبول نکردم و گفتم من تعصب آخوندی دارم. علاوه بر این من بلد نیستم. گفت بیا همه آنچه را نوشتهای با تاریخ تفسیر و روش تفسیر بگو. قول دادم، اما 4 روز قبل از مهر گفتم نمیآیم. فکر میکردم مثل حوزه است که اگر یک استاد نیاید یک استاد دیگر جایگزین میشود. نمیدانستم ترمبندی است و ...
از بهمنماه آن سال رفتم که فقط حرف آقای حجتی را بر زمین نگذارم، اما ماندنی شدم و مطالعات منظم آکادمیکم از آنجا شروع شد.
- در بحث سخنرانیهای مذهبی فرمودید که از قبل مطالعه و یادداشت تهیه میکردید. به نظر شما منبریها و سخنرانان ما چه اندازه حسابشده و تخصصی عمل می کنند؟
در بین مواردی که من میبینم و سخنرانیهایشان پخش میشود، متوسط به بالا خیلی کم داریم. البته بعضیها در رسانه دستهبندیشده مطلب میآورند، این شاید مربوط شود به اینکه حوزه سابقا همه چیزش تربیت داشت. در مدرسه دودر که ما بودیم، یک روحانی میآمد، ما منبر میرفتیم و ایشان گوش میکرد و اشکالات ما را میگفت. آقای فلسفی همان جا روش تبلیغ میگفت. آیتالله خامنهای همیشه به طلبهها میگفتند در منبر سر مردم را با داستانهای خرافی گرم نکنید. اگر صدای خوبی دارید از قبل 5-6 آیه را آماده کنید و در ابتدای منبر با صوت زیبا تلاوت کنید و بعد همان را تفسیر کنید.
در مشهد پای منبر مرحوم دانش میرفتم که بدون اغراق در یک جلسه 20 روایت میگفت. ببینید این جلسه چه اندوختههایی دارد.
واقعا عدهای مطالعه نمیکنند. الان این قدر ابزار، دانشوری و دانش اندوزی را آسان کرده است که اگر کسی بگوید مثل آب خوردن است، اغراق کرده است. آقای الیاس کلانتر سال 61 یا 62 المعجم المفهرس برای اصول کافی تهیه کرد که با هیات میشد کلمات اصول کافی را جستجو کرد. وقتی آن کتاب را دیدم نمیدانید چه اندازه خوشحال شدم. در جلسه منظومه مرحوم انصاری شیرازی آن را به همه نشان میدادم چون خیلی راحت میتوانستم کلمه را پیدا کنم. المعجم المفهرس بحار را هم من پیشنهاد دادم چون میدیدم برای اهل سنت این کار را انجام دادهاند و 48 سال طول کشیده است تا المعجم المفهرس لالفاظ النبوی را تهیه کنند. وقتی این المعجم المفهرس را میدیدم فکر میکردم معجزه شده است چون روایتی که قبلا یافتنش دو ماه طول میکشید ظرف دو ساعت پیدا میشود. اما اکنون این کار به لحظه رسیده است. این همه ابزار در اختیار حضرات است، چرا فکرو مطالعه نمیکنند؟ زمانی که ما طلبه بودیم، کتابی به نام گفتار وعاظ بود که دستمایه طلبههایی بود که تازه منبر را شروع کرده بودهاند و هجده منبر را از منبرهای درجه یک پیاده کرده و ارائه کرده بود. آن منبرها یک دنیا مطلب داشت.
- از سئوالهای مطرحشده مخاطبان خبرگزاری حوزه در مباحث قرآنی این است که میزان توجه حوزه به قرآن چه قدر است و فاصله ما با اندازه مطلوب چه قدر است؟
باید واقعبین باشیم. به نظر من بعد از انقلاب توجه به مطالعات قرآنی در حوزه خیلی خوب شده است، از جمله مرکز فرهنگ و معارف قرآن که از برکات زندان است. چون آدم در زندان از همه جا میبرد و اخلاص پیدا میکند. واقعا یادداشتهای آقای هاشمی که در زنجان نوشته شده است زمینه مرکز فرهنگ و معارف قرآن را درست کرد. ادعای قاطع دارم که مرکز فرهنگ و معارف قرآن در کل دنیا بینظیر است. من از مطالعات قرآنی در کل دنیا خبر دارم و مطالعات خیلی خوبی میشود. البته که قبلا هم علما بیشتر تفسیر کار میکردند. مثلا مرحوم سید عبدالعلای سبزواری در آخر عمر شروع به تفسیر کرده است و ای کاش زودتر این کار را میکرد چون کتاب مواهب الرحمن او از قلههای تفسیر است و ناقص مانده است ولی الان مطالعات تکنگارانه در موضوعات مفرد قرآنی خیلی خوب است.
اما اشکال خیلی مهمی داریم و حوزه یا دولت باید آن را حل کند این است که ما فارسی مینویسیم و همین جا دفن میشود و کسی از حرفهای ما خبر ندارد. زمانی مسئولان پگاه حوزه خدمت آیتالله خامنهای رفتند. در آن مجله در مورد نقش مسلمانان در آزادی هندوستان از برخی نویسندگان عرب یاد شده بود. ایشان گفته بودند خیلی به برخی از اینها نپردازید، اینها را در ده خودشان هم تحویل نمیگیرند.
یا مثلا آقای عابد الجابری در آخر عمر تفسیر نوشته است و الان او را به عنوان مفسر مطرح میکنند، اما تفسیرهایی که به همین سبک آقای بهجتپور در سبک نزولی مینویسند به مراتب از کتاب جابری قویتر و بهتر است. یعنی خودمان هم باید به میراث خودمان توجه کنیم و کاستیهای دیگران را هم ببینیم.
نصر حامد ابو زید در آخر عمر یک مصاحبهای داشته و این مصاحبه را آقای کریمینیا ترجمه کرده است. نصر حامد ابوزید در آخر مصاحبه گفته است «من با اندیشههای برادران ایرانی اخیرا آشنا شدهام بدون تبختر عربی –با عبارتی مشابه- میگویم اگر جوان بودم و عمر داشتم حتما فارسی یاد میگرفتم تا آثار برادران ایرانی را بخوانم آنها خیلی جلوتر از ما هستند.» ما میخوانیم و مینویسیم و همین جا میماند مثل شبه قارهای ها که اردو مینویسند و همان جا میماند.
وقتی «تدوین الحدیث عند الشیعه الامامیه» را نوشتم یکی از دوستان سوری تماس گرفت و گفت در حال چاپ این کتاب هستم و تنها مقدمهای برای آن لازم است. من با چاپ آن مخالفت کردم، چون این در اصل یک مقاله بود که میخواستم آن را ارزیابی کنم و مجددا بنویسم. همین نکته تبدیل به مقدمه و چاپ شد. با وجود این تا حالا بیش از 20 ارجاع در کشورهای مختلف به این کتاب دیدهام. در میان آنها 4-5 سنی به آن ارجاع دادهاند و به آن لگد زدهاند، چون در آن مطالبی در مورد خلفا نوشتهام، طبیعی است که چنین کاری را بکنند. بقیه هم ارجاع علمای شیعه است. یکی از دوستان میگفت در نشستی در عراق عالمی از لبنان آمده بود و مرتب میگفت: «کما حققه الدکتور مهدوی راد...»، «کما قال الدکتور مهدوی راد...» این فقط مربوط به همین یک کتاب است، اما چون عربی بود جایش را پیدا کرد.
باید خودکم بینی را کنار بگذاریم، ما مطالعات خوبی کردهایم. البته ادعای ما بالاست و به حد ادعایمان باید به جلو برویم.
اگر بخواهید یک سیر مطالعاتی برای بحث علمی تفسیر قرآن بیان کنید چه مطرح میکنید؟
اولا خواهش میکنم طلبهها از اول با قرآن انس بگیرند و این انس را با یک ترجمه عادی شروع کنند. از اول بزرگگرایی نکنند. دانشجو هم در کارشناسی چنین نکند. انس را با یک ترجمه شروع کنند. دست کم دو بار قطعا قرآن را از ابتدا تا آخر با ترجمه بخوانند اگر سئوال هم پیش آید سئوالها را بنویسند اصلا از سئوالها نگذرند. بعد از این مرحله قرآن را با یک تفسیر خیلی مختصر شروع کنند مثلا اگر انشاءالله ادبیاتشان خوب باشد، المفید آقای تسخیری. یک مرحله را این طور بگذارنند و بعد از آن خودشان میدانند که تفسیر ترتیبی تحقیقی مطالعه کنند یا تفسیر موضوعی تحقیقی و به تفسیرهای گوناگون مراجعه کنند. سعی کنند تحت نظر یک تفسیرشناس باشند حتی اگر هم مستمر نباشد و به این صورت با قرآن انس پیدا کنند. من اوایل هرچه مینوشتم میدادم مرحوم آقاعزیز مطالعه کنند.
خواهش میکنم انس با قرآن را زیاد کنند، اگر چنین کنند به جایی میرسند که سخن مرحوم شهید مطهری را در جلد چهار مجموعه آثار در بحث اعجاز قرآن درک میکنند؛ جایی که انسان احساس میکند یک تفسیر موضوعی است چون در آنجا توحید و نبوت و معاد و امامت را مطرح میکند، مطلبی را بیان میکند که شاید احتیاط میکرده تا مبادا مستمع به درستی آن را درک نکند، میگوید: هر چه انسم با قرآن بیشتر میشود انسم با ابعاد دیگر تمدن اسلامی و فقه اسلامی کمتر میشود و حتی مصداقهایش را هم بیان میکند.
- به پیگیری تخصصی امور قرآنی در جمهوری اسلامی و در حوزه علمیه و قله های آن اشاره کردید. اما به نظر شما میزان نشت قرآن در زندگی روزانه طلاب و همچنین در وجه عمومی آموزش حوزه چه میزان است؟
در مباحث قرآنی به نظرم حوزه آن اندازه جدی نمی گیرد و آن چه من از آن خوشحالم حالت خودرویی دارد. فرد خودش احساس خوبی داشته است و به فلان موسسه گفته است تا کار قرآنی انجام دهد.
اما در زندگی بدون مجامله از حوزوی و غیرحوزوی قرآنی زندگی نمی کنیم. دو ظلم بین در این جهت شکل گرفته است. یکی به عموم الناس مربوط می شود و یکی خواص. در عموم الناس قرآن را به عنوان یک شیِء مقدس گرفته اند که فقط صبح ها بخوانند؛ اگر بخوانند.
متخصصین قرآن هم به عموم مردم گفته اند به سراغ فهم قرآنی نروید. فهم قرآنی انبوهی از اصطلاحات و سواد می خواهد. این هر دو ظلم است.
ما دو انس با قرآن داریم. یک انس متکلمانه و عالمه که خیلی سواد می خواهد و کسی که می خواهد انس بگیرد نباید ماجرا را شل بگیرد. باید جدی مطالعه کند و ادبیات عربش خوب باشد.
اما یک انس ما انس هدایت پذیرانه است. مثل قرآن زندگی کردن این یک قلب پاک می خواهد با حداقل سواد. یک قلب پاک می خواهد که زاویه نگاه را درست کند تا بداند خداوند بی کار نبوده است که آن را برای ما بفرستد. خودش می گوید این هدی للناس است و بعد گفته است بیان للناس است. چون اگر هدی للناس باشد اما بیان للناس نباشد نقض غرض میشود و زاویه دید را کلا فراموش کردهایم.
برای این انس یک ترجمه فارسی روان کافی است، چون هیچ کس نگفته است همه جای قرآن را بفهم؛ بلکه همان اندازه که مربوط به زندگی است را بفهم. آن اندازه را که می خواهند هدایت شوند استفاده کنند. به این آیه توجه کنید: لایغتب بعضکم بعضا اصلا این آیه تفسیر نیاز دارد؟ لازم نیست به نکتههای این عبارت توجه کند که «ایحب احدکم ان تاکل...». یا «ان الصلاه تنهی عن الفحشا و المنکر». با این آیه عوام الناس باید به این فکر بیفتد که چرا نماز می خواند، اما اتفاقی برایش نمی افتد پس حتما گوشه نمازش اشکال دارد و باید نمازش را درست کند.
دوست فاضلی مقاله ای نوشته بود با این عنوان: بیایید قرآن را با زبان ایمان بخوانیم. اتفاقا این گونه ما هدایت می شویم اگر یک مقاله بسیار عالمانه در مورد آیه مثلا استبداد زوج بخوانیم شاید نسبت به قرآن سیاهتر هم بشویم اما اگر آن را بخوانیم که می گوید برای رهیدن از مشکل تهمت نزن، دیگر فرد برای آن که زنش را رها کند یا این که پسرش را آزاد کند تهمت نمیزند. اینها با سواد درست نمیشود.
این زبان فطرت است، طلبهها آن را یاد بگیرند و بالای منبر پیچیده سخن نگویند. من ابتدای طلبگی بسیار کتاب می خواندم و ادبیانه می نوشتم. یک نوبت در آن زمان بالای منبر رفتم و در ده ترک زبانی که در آن زمان رادیو و تلویزیونی هم نداشت و مردم بالای 40 سال اصلا فارسی بلد نبودند، گفتم: «قیام امام حسین علیه السلام در تارک تاریخ و تارک زمان می درخشد. فریاد او به سینه تاریخ برخورده است و پژواکش... ». صبح یک نفر به منزل ما آمد و به ترکی گفت: «تارم مارم چیه، بالای منبر مثل آدم حرف بزن». من از آنجا فهمیدم که هرچه در آن ده منبر رفتهام تباه بوده است. الان هم وقتی در دهمان منبر می روم ترکی صحبت می کنم. اگر هم از شهر مستمع داشته باشم جاهایی که حساسیت دارد ترکی صحبت میکنم.
یا مثلا یک روز در دهمان داشتم سوره زلزال را تفسیر میکردم. گفتم نگویید اگر مردیم و پوسیده شدیم خدا چگونه ما را درست میکند؛ برای خدا دشوار نیست، اگر شما بخواهید از سوراخ دیوار قطار را نگاه کنید میبینید یک واگن میرود تا دیگری بیاید، اما اگر به بام خانه بروید چه طور؟ از بالای بام تمام قطار را می بینید. خداوند بر بام وجود است. برای ما اینجا ینگجه است هزار کیلومتر آن طرفتر تهران است و ... این زبان فطرت است.
اگر همین انسان با زبان فطرت به قرآن مراجعه کند وقتی ویل المطففین را میخواند تفسیر میخواهد؟ اگر یک بقال هر روز این آیه را بخواند، تفسیر لازم ندارد. حتی علما هم همین طور میتوانند استفاده کنند، مثلا خداوند در سوره نور آیه 11 تا 22 سبک برخورد با شایعه را بیان کرده است، اما چه کسی به آن عمل میکند؟ این را افک گفتهام که سنیها معتقدند مربوط به عایشه است و عدهای هم میگویند مربوط به ماریه است، اما هردو اشتباه میگویند. یک مسلمانی متهم شده است و خدا آن را بهانه قرار داده است که آموزش دهد با شایعه چگونه برخورد کنیم. اگر شایعه را پراکندند اولین راهبرد این است کتمان کنید چون این یک جامعه ایمانی است. اگر اصرار کردند از گوینده شایعه بخواهید برود شاهد بیاورد. اما ما چه میکنیم اگر بشنویم که فلانی 500 تومان دزدیده است خودمان 100 تومان به دزدی او اضافه میکنیم و نقل میکنیم. شایعه در جامعه ما به خوره تبدیل شده است و از بزرگترین اشخاص تا یک طلبه عادی با شایعه در حال مزمحل شدن هستند.
یا آیه لاتبخسوا الناس اشیاعهم. من زمانی میخواستم این آیه را این طور بخوانم: لاتبخسوا اشیاع الناس؛ یعنی بر سر کالای مردم نزنید. اینجا یک لطافتی وجود دارد که تاکید میکند بر سر انسانها نزنید؛ چه اهمیتی دارد عموم این لطافت را ندانند. آقای صدر هم تفسیری از آیه ایحب احدکم ان تاکل... کرده است. سنتیها درست گفتهاند که اگر غیبت کسی را بکنی در واقع او که حاضر نیست، مرده است، اما من میگویم قرآن یک پیام دیگر هم دارد. وقتی شما غیبت کسی را میکنید عملا او را میمیرانید. مثلا یک شخص دارای سه بخش شخصیت است. با غیبت ابعاد و تواناییهای شخصیت او عملا او را میمیرانید. این گونه چه قدر انسانها را بعد از انقلاب میراندهایم.
حجت الاسلام والمسلمین مهدوی راد استاد دانشگاه تهران
حضرتعالی در کتابخانههای اقماری وابسته به دفتر حضرت آیتالله العظمی سیستانی هم فعالیت دارید. در مورد فعالیتهای این کتابخانهها هم توضیح بفرمایید.
این کتابخانهها شامل ادبیات فارسی و عربی، فلسفه، کلام و عرفان، حدیث و علوم متعلق به آنها، تاریخ، فقه و اصول، حقوق، قرآن و علوم وابسته به آن و زبانهای خارجی میشود.
این کتابخانهها یکی از مهمترین کارکردهایشان تخصصی بودنشان است و دیگری قفسهباز بودن. اگر هم قفسه باز نباشند، بدون محدودیت کتاب در اختیار میگذارند. قرآن و ادبیات با مدیریت من است، حدیث با مدیریت آقای معراجی، تاریخ با مدیریت آقای جعفریان، فقه آقای مهریزی و فلسفه آقای عابدی.
آقای شهرستانی هوش عجیبی در شکار دارد. صرف نظر از من، سایر کتابخانهها همه متخصصهای درجه یک را دارند. اول از همه آقای جعفریان کتابخانه تاریخ را راهاندازی کرده بود. آقای جعفریان نزد آقای شهرستانی رفته بود و برای راهاندازی کتابخانه تاریخ مقداری کمک خواسته بود. بعد از مدتی کتابخانه قرآن هم راهاندازی شد.
کتابخانه ما حدود 50 هزار جلد کتاب دارد که در اختیارش میگذاریم، کتابخانه تاریخ هم بیش از 200 هزار جلد کتاب دارد. کتابخانه ادبیات از لحاظ منابع جدید در ایران حتی در دانشکدههای ادبیات نظیر ندارد. گاهی قبل از آنکه کتاب در تهران به دست اساتید برسد وارد این کتابخانه میشود. در کتابخانه قرآن و حدیث هم وضع همین گونه است.
از کتابهای خارجی هم زیاد میخریم هر سال یک نمایشگاه بین المللی هم میرویم و کاملا بهروز هستیم.
حضرتعالی دبیر کتاب سال جمهوری اسلامی هم هستید. با توجه به این مسئولیت و اینکه این رویداد ویترینی از یک سال کار کتابی ایران است، سطح علمی کتابها را نسبت به قبل چگونه میبینید؟
اولا بگویم اینکه بعضا میگوییم در فلان موضوع اصلا کتابی در همایش کتاب سال نداشتهایم، نباید فکر کنیم اصلا کتاب نداشتهایم، بلکه معیارهایمان سخت است. علت هم این است که ما کتاب سال جمهوری اسلامی هستیم. 72 موضوع است که از هرکدام یک کتاب معرفی میکنیم و اگر ذرهای سهلگیری شود، تعداد برگزیدهها به رقم بزرگی میرسد. بنابراین مطالعات متوسط و متوسط به بالا کم نداریم اما مطالعهای که برجسته باشد زیاد نداریم.
عجیب است که به لحاظ کمی هر سال رشد کتاب چاپ اول داریم ولی کیفیت این گونه نیست. سیطره کمیت از همین آفتها است که به معیاررها و ارزیابیها برمیگردد. برای ما مهم نیست که شخصی کتابی داشته باشد که برای آن 20 سال کار کرده باشد، بلکه مهم این است که 20 کتاب داشته باشد. متاسفانه مساله ارتقاهای علمی از دانشگاهها وارد حوزه هم شده است. خودم به یکی از فاضلان که کتابی در دو جلد داشت، گفتم ای کاش دو جلد را به یک جلد تبدیل میکردی تا پربارتر و مفیدتر باشد. گفت در آن صورت در ارتقا یک کتاب محاسبه میشد. این گونه علم را ذبح کردهایم. نشر ما کمسو نیست اما دلمان میخواهد بهتر از این باشد.
آینده کتاب را در ایران چگونه میبینید؟
آینده کتاب را خراب نمیبینم. درست است که فناوری دیجیتال و ... اثر سوء گذاشته است، اما بالاخره کاغذ جای خودش را دارد.
یک اشتباه ما این است که بدیل درست نمیکنیم. یک محقق ژاپنی که با آقای جعفریان هم مراوده دارد مطرح میکرد که در ژاپن نسخه دیجیتال همزمان با نسخه کاغذی به بازار میآید و فروخته میشود و اگر کسی با نسخه دیجیتال ناهنجاری یا سرقت کند جرم او از جرم اثر کاغذی سنگینتر است و چرا شما این کار را انجام نمیدهید؟
چرا هراس داریم که حداقل در داخل ایران، مراکز بزرگی مانند دفتر تبلیغات، جامعه مدرسین، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و ... این کار را انجام دهیم. در مورد آینه پژوهش، نسخه دیجیتال این مجله را قبل از چاپ روانه بازار میکنیم و خیلی از آن استقبال میشود. از آن زمانی که این کار را آغاز کردهایم، این مجله برد بیرونی فراوانی داشته است. چرا سفت بگیریم و ندهیم.
البته الان کنترل کپی دیجیتال اندکی بهتر شده است. اما 3-4 سال قبل وضعیت به حدی رسیده بود که نزدیک بود چاپ کاغذی تعطیل بشود.
باید قانون بگذاریم و کپی غیرقانونی را محدود کنیم، چون هراندازه کپی غیرقانونی راحتتر از کپی کاغذی است، پیگیری آن نیز راحتتر است یعنی اگر دستگاه قضایی و مجلس قانونی داشته باشند و بابت کپی غیرقانونی دیجیتال مجازات سختی تعیین کنند، دیگر کسی نسخه غیرمجاز دیجیتالش را ارائه نمیکند که شخصی 5 سال جان بکند و کتاب 500 صفحهای بنویسد، اما یک روز بعد از چاپ نسخه دیجیتالش روی اینترنت بیاید.
در مورد ناشر همین طور. آقای علی اصغر علمی که انتشارات سخن را در اختیار دارد، نقل میکرد که هر روز ویزیتورهای کتاب 10-20 نسخه از «فرهنگ سخن» را در کتابفروشیهای خیابان انقلاب میفروختند اما این فروش یک روز متوقف شد. بعد فهمیدیم که هر هشت جلد این اثر در اینترنت منتشر شده است. قلندریه آقای شفیعی کدکنی را وقتی روی اینترنت قرار داده بودند، در یک هفته بیش از 2400 بار دانلود شده بود. این گونه نشر از بین میرود.
مرحوم آیت الله فاضلی لنکرانی که خودشان کتاب داشتند، نسبت به همه وجوه این کار فتوا دادند. آقایان دیگر هم فتوا بدهند. چگونه است که دزدیدن یک کیلو گندم دزدی است اما دزدیدن حاصل دو سال عمر یک شخص دزدی نیست. اگر این کار انجام شود کتاب در آینده هم وجود خواهد داشت و در نسخههای کاغذی و دیجیتال چاپ خواهد شد.
از جمله سئوالات مخاطبان خبرگزاری حوزه در مورد نقش پررنگ شما در نگارش تفسیر راهنما بوده است، لطفا خودتان در این مورد توضیح بدهید
من از روزی که مرکز مطالعات و تحقیقات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم (که بعدا به پژوهشگاه تبدیل شد) بنیانگذاری شده است در آنجا بودهام. در آن زمان آقای علیزاده رییس مرکز مطالعات و تحقیقات بودند. المعجم المفهرس در آن زمان چاپ شد. کسی به ایشان گفته بود آقای هاشمی مجموعه فیش تفسیری دارد که چاپ نشده است. آقای جعفری گیلانی آقای عبایی و آقای علیزاده نزد آقای هاشمی رفته بودند تا این فیشها را از ایشان بگیرند، اما ایشان نداده بودند، چون چند نوبت به چند گروه داده بودند که از آن استفاده کنند اما بیحاصل مانده بود و ایشان قصد داشتند این فیشها را در زمان بازنشستگی منتشر کنند. اما یک بار دیگر نزد ایشان رفتیم، این بار من هم رفتم. ایشان آن روز نرم شد و قرار شد فیشها را بدهد. در نوبت بعد سه دفتر از 24 دفتر 200 برگی را داده و گفته بودند کار کنید، اگر کارتان را پسندیدم بقیه را همه میدهم اگر نه که نه. آن دفترها را تقسیم کردیم. برای سوره نساء من گروهی را سرپرستی کردم تا کار بشود. برنامه را گذاشته بودیم که اگر برداشتهای آقای هاشمی محکم بود، حفظ شود اگر مشکل داشت آن را نقد کنیم و اگر کم دارد به آن اضافه کنیم. اما ماحصل این شد که مرحوم آیت الله معرفت نزد خود مرحوم هاشمی گفتند کار شما به حدی قوی است که حتی یک فیش را کنار نگذاشتم. از سوره نسا هم حتی یک فیش را کنار نگذاشتیم. وقتی کار را نزد آقای هاشمی بردیم ایشان بقیه دفترها را تحویل دادند.
آقای علیزاده هم مرکز مطالعات و تحقیقات را مدیریت میکرد و هم گروههای قرآنی را سرپرستی میکرد. با توجه به مشغلههای آقای علیزاده، آقای ایازی سرپرست این بخش شد. مدتی زمان گذشت و کار بسط پیدا کرد تا اینکه مرکز فرهنگ و معارف قرآن جریان مستقلی شد.
من از همان روزهای اول در بخش پژوهش و در شورای علمی هم بودهام و هنوز هم هستم.
کار که پیش رفت نیاز به کتابخانه را احساس کردیم اما پول نداشتیم. خدمت آقای هاشمی رفتیم تا پول بگیریم. ایشان گفتند از اول قصد من درست کردن یک کلید بود و نمیخواستم تفسیر بنویسم. مدخل اول این فرهنگ هم اشراف بوده است چون در زندان جریان چپها مطالبی را در مورد اسلام و اشراف مطرح میکردند. بعد به ذهنشان میرسد که تمام قرآن را موضوعبندی کنند.
ایشان در آن جلسه ابتدا با این اندازه گسترش کار موافقت نکردند اما این مثال را برای ایشان مطرح کردم که فرضا در زمان بازنشستگی بر اساس این فیشها کتابی با عنوان خانواده در قرآن بنویسید اما محقق دیگری از لبنان در مقابل کتاب شما که رییس جمهور اسلامی ایران بودهاید، کتاب «الاسره فی القرآن» را بنویسد که دو سروگردن از کتاب شما بالاتر باشد، آیا این برای ما بد نیست؟ ما باید تمام آنچه در دنیا در این موضوع نوشته شده است را ببینیم و این جز با منبع داشتن امکانپذیر نیست.
مرحوم هاشمی بعد از آن جلسه مساعدت فراوانی کردند و کتابخانه بزرگی برای مرکز فرهنگ و معارف قرآن راهاندازی شد.
اما من در نگارش متن نبودهام. البته یک اشکالی داشتم که به خود مرحوم هاشمی هم گفتم. گفتم: وقتی از قرآن ترجمه و فیشنگاری میشود اولین فیشها درست مربوط به ظاهر آیه است فیش بعدی کمی با تامل است و فیش بعدی بر اساس سیاق کلی و مطالعه چندین کتاب است، مثلا مولف در زمان تالیف بر اساس یافتهها مینویسد حقیقتگرایی از آرمانهای مومنان است، اما بعدا معلوم نیست این گزاره از کجا است. اشکال من این بود که باید بدانیم این فیشها از کجا آمده است.
حجت الاسلام والمسلمین مهدوی راد استاد دانشگاه تهران
از سئوالهای دیگر مخاطبان مربوط میشود به ارتباط شما با حبیب الله آشوری که از منسوبان به فرقان و مجاهدین است. در این مورد توضیح بفرمایید.
من شاگردان مقام معظم رهبری را به سه طبقه تقسیم میکنم. طبقه اول شاگردان همین دسته (آشوری) هستند. طبقه دوم امثال آقای کامیاب و فرزانه هستند و طبقه بعد ما هستیم که با پیروزی انقلاب مواجه میشویم.
آقای آشوری روحانیای از جنوب خراسان بود که ادبیات عربیش بسیار خوب بود. زبان انگلیسیاش هم خوب بود و از دانشکده الهیات لیسانس الهیات گرفته بود.
من آشوری را در جلسات خصوصی آیتالله خامنهای میدیدم ولی نمیدانستم چه کسی است، بعدا به واسطه یکی از دوستان در جلسات او شرکت کردم. آقای آشوری کلاسهایی در خانهاش برگزار میکرد که من در آنها شرکت میکردم. مخصوصا یک سال در دهه فاطمیه در زیرزمین خانهاش تفسیری از خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها برگزار کرد. همه چراغها را خاموش میکردند و یک شمع روشن میکردند تا ساواک حمله نکند.
او قاعدتا پای درس خصوصی آیتالله العظمی خامنهای هم بوده است و با آقا مرتبط بوده است، تا اینکه کتاب توحید در سال 56 از او چاپ میشود. با چاپ این کتاب سروصدای فراوانی به پا میشود. در آن زمان من در قم بودم. او در چاپ دوم توضیحی نوشت تا جلوی سروصداها را بگیرد.
وقتی به مشهد میرفتم، اول به حرم میرفتم بعد خدمت آیتالله خامنهای میرفتم و خدمت آقای شریعتی. آن موقع از حرم بیرون آمده بودم و سر کوچه سرشور بودم که آقا را دیدم و احوالپرسی کردم. از کتاب آشوری گفتم و اینکه بعضی میگویند آشوری کمونیست شده است. ایشان گفتند من آشوری را خوب میشناسم و نسبت من به آشوری مثل نسبت یک آدم سه متری است به یک آدم یک متری است که خیلی به او اشراف دارد. او خوب مطالعه میکند و خوب فکر میکند اگر همین طریق مطالعه کند در آینده اسلامشناس خوبی خواهد شد. بعد گفتند «خواهد شد» نه اینکه «الان» اسلامشناس است.
بعدها در زمان ریاست جمهوری آیتالله خامنهای که گاهی خدمت ایشان میرفتم، میگفتند آشوری گاهی نزد من میآمد و میگفت گرههایی در ذهن من هست، با هم صحبت میکردیم تا گرههای ذهنی او باز میشد و میرفت، اما بعد از یکی دو ماه مجددا میآمد و میگفت گرههایی در ذهن دارم ...
در آستانه انقلاب حضرت آیتالله خامنهای به تهران آمدند و مجاهدین دور و بر آقای آشوری را گرفتند و برای سخنرانی او را در مجالس دعوت میکردند و بزرگ میکردند. مجاهدین او را حلواحلوا کردند تا در بحبوحه جریانات سال 60 دستگیر و متهم به فرقانی بودن شد که واقعا ربطی به فرقان نداشت. الان هم موسسه مطالعات تاریخی معاصر یک شماره مجله برای فرقان منتشر کرده است. اگر آن شماره را بخوانید مشخص است که فرقان بسیار گسترده است و جایی معلوم نیست که او فرقانی باشد.
این خاطره را آقا هم نقل کردهاند. همان گونه که آقا در خاطرات خود فرمودهاند این کتاب درسهای اولیه ایشان بوده است. آقای آشوری قبل از چاپ کتاب آن را برای ایشان میبرد، ایشان بیمار بودهاند و فقط عناوین و تیترها را میبینند که مربوط به درسهای خودشان بوده است. اما بعدا که کتاب چاپ میشود، معلوم میشود چیزهایی به آن اضافه شده است.
- اگر نکته خاصی وجود دارد که مایلید به آن اشاره کنید، بفرمایید.
یک نکتهای که میخواهم بگویم این است که خیلی دوست دارم طلبه به طلبه بودنش افتخار کند. درست است الان آخوندها در مسئولیتها وارد شدهاند و عادتا اتفاقاتی میافتد با این حال هنوز معتقدم -البته گاهی هم منتقدم- که روحانیت بزرگترین خدمت را به جامعه انسانی و اسلامی دارد. تاکید میکنم که روحانیت به نسبت کمترین فساد را دارد. ما باید آمار داشته باشیم، اما نه خودمان از عملکردمان آماری داریم نه دولت و ... اگر یک دانشگاه به اندازه خرجش و نتایجش مقایسه شود با یک مدرسه حوزه و ببینیم چه قدر هزینه و خروجی داشته است، میبینیم که حوزه چه اندازه خدمت میکند.
این یک واقعیت است و دوست دارم طلبه افتخار کند که طلبه است، حتی اگر در جاهایی اتفاقات نامناسبی افتاده باشد.
دوم اینکه دوست دارم باری به هر جهت گری را کنار بگذاریم. من هم در سطوح بالا باری به هرجهت گری را میبینم و هم در سطوح پایین. نباید به آمارها دلمان را خوش کنیم. که این قدر خروجی داشتهایم و... و. . اینها راه به جایی نمیبرد. بعضی وقتها که شاگردها از من نمره میخواهند میگویم من که با تسامح تصحیح میکنم اما اگر به شما نمره 20 دادم و در ذهنتان هیچ نبود چه اتفاقی میافتد. باید علم را خیلی جدی بگیریم. نقل میکنند آقای مطهری بزرگترین تعریفش از کسی این بود که آن شخص علم را جدی میگیرد.
زعمای حوزه هم واقعا باید به طلبه برسند استادها واقعا استادی کنند. سال گذشته به مشهد رفتم نشستی گذاشته بودند برای حضرت آیتالله ذاکری که الان در قاسم آباد مشهد مدرسه دارد و من سیوطی را خدمت ایشان خوانده بودم. همه عوامل این برنامه از شاگردانشان بودند از کسی که خطاطی کرد آن که سخنرانی کرد، آن که پوستر چسباندو ... ما جمعهها به خانه ایشان میرفتیم پای کرسی حرف میزدیم و بحث میکردیم. بعضی روزها میگفتند ما آبگوشت داریم اگر بمانید با هم میخوریم دهشان هم آلوی زیادی داشت که در آبگوشت میریختند. با کمال پررویی همان جا میماندیم و شام میخوردیم. این رابطهها را هر اندازه هست حفظ کنیم و اگر نیست احیا کنیم. باید نظام درسی حوزه چه به لحاظ شاگرد- استادی و چه به لحاظ محتوا عوض شود.
علاوه بر این ثقلین را شوخی نگیریم. برادران اهل سنت کار خوبی میکنند؛ در حوزهها بخاریخوانی دارند. چه اشکالی دارد که متنخوانی حدیثی راهاندازی کنیم. گاهی در پایان ترم به شاگردانم میگویم در این ترم برای این همه برای تکالیف درسی و ... به قرآن مراجعه کردهاید، اما در این مدت چند بار به قرآن و حدیث مراجعه کردهاید که بدانید چه طور زندگی کنید؟ اولا و بالذات قرآن برای همین است ثانیا و بالعرض برای علم و فلسفه و ... است. قرآن اول برای هدایت است و آنها هم باید در این راه به کار بیاید، چنان که مرحوم آقای ادیب میگفت طلبهها آنچه میخوانید معدات است اگر شما را آدم نکند هباء منثورا است.
دیگر اینکه در فقه و تاریخ و اصول و... باید به ریشهها بروید و تا وقتی به ریشهها نروید نمیتوانید به حقیقت برسید. به همین دلیل نوع تفقه اجتهاد نجف به حقیقت نمیرسد گرچه با هیچ چیز به حقیقت نمیرسیم و تنها به واقع ظاهری میرسیم و به لوح محفوظ نمیرسیم
و دیگر اینکه کار میدانی نمیکنیم. طلبهها باید روش یاد بگیرند ...
انتهای پیام / 137